×

خاطرات یک قاضی

خاطرات یک قاضی

خاطرات یک قاضی

خاطرات-یک-قاضی

                                                          خاطرات یک قاضی


در یک روز تابستانی هوا در حال تاریک شدن بود . مرد ناشنوا از منزل به قصد خرید نان خارج شد . نانوایی بربری در ده دقیقه ای منزل در یک چهار راه بعد قرار داشت. همسرش منتظر بود تا سفره شام را پهن کند . مرد در مسیر نانوایی در حال عبور از چهارراه بود که با فردی که از روبرو به طور اتفاقی عبور می کرد برخورد نمود و ناخواسته به وی تنه زد . به شدت با اعتراض او مواجه شد و چون قادر به بیان صحیح کلمات نبود با صدای بلند عدم سوء نیت خود را در این برخورد خطاب به مرد فریاد زد . مردی که از مقابل آمده بود بی خبر از اینکه فردی که به او تنه زده ناشنواست در حالی که خشمگین و عصبانی بود و سعی نمی کرد به توصیه بزرگان دین عمل کرده و خشمش را فرو بخورد با مشتی که به سمت سر مرد ناشنوا پرتاب کرد او را به زمین انداخت. سر مرد به لبه جدول خورد و رگه باریکی از خون جاری شد و مرد ناشنوا دیگر حرکتی نکرد . مردم زیادی در محل بودند و ماجرا را دیده بودند.مامورین کلانتری محل در صحنه حاضر شده و ضارب را دستگیر کردند و بر اساس وظیفه ذاتی خود مراتب را به اطلاع قاضی ویژه قتل رساندند . طبیعی است که هیچ تحقیقی از شهود انجام نشده بود ....

قاضی به همراه خانواده اش بعد از مدتی زیاد برای صرف شام و دیدار مادر و پدرش به منزل آنها رفته بود . در آن زمان تلفن همراه وجود نداشت . قبل از رفتن شماره تلفن محلی را که به آنجا می رود به دادسرا داده بود تا در صورت بروز اتفاقی وی را خبر کنند. قاضی تازه سر سفره نشسته بود که تلفن زنگ خورد و ماجرا به وی اطلاع داده شد . بلا فاصله اتومبیل سرویس ویژه ماموریت را فرا خواند و آدرس را به وی داد تا برای بردن وی به محل حضور وی بیاید . حدودا سه ربع بعد در محل حادثه بود مرد ناشنوا هنوز روی زمین بود . خیابان باریکی در جنوب شهر شاهد تجمع ساکنین منازل در بالکن ها و بام ها برای تماشای صحنه بود. قاضی بر کار اکیپ معاینه جسد نظارت می کرد . به جز ضربه ای که به سر مقتول وارد شده بود هیچ آثار دیگری وجود نداشت. به وی اطلاع دادند متهم دستگیر شده است ولی برای انتساب اتهام به وی نیاز به تحقیق از شهود بود . قاضی مطابق معمول در صحنه قتل دنبال شهودی گشت که از آنها تحقیق کند ولی هر کسی که در آن لحظه آنجا بود از حادثه اطلاعی نداشت. قاضی تصمیم گرفت به خانه مرد سری بزند . با مامورین پیاده راه افتاد تا فاصله زمانی رفت و آمد مرد ناشنوا را ارزیابی کند وقتی به خانه او رسید همسر مرد ناشنوا به مامورینی که اجازه گفتگو با او را می خواستند گفت شوهرش رفته نان بخرد احتمالا شلوغ بوده هر وقت بر گشت مراجعه کنند. بیچاره هنوز منتظر شوهرش بود . قاضی مسیری را که طی نموده بود دوباره برگشت. پیش خود فکر می کرد در ساعاتی که این اتفاق افتاده بود خیابان شلوغ بوده است . کسانی که حادثه را دیده اند کجا هستند؟ وقتی به محل حادثه رسید کرکره مغازه ای که بسته به نظر می رسید ولی با کمی دقت پایین آن کمی باز بود توجه وی را جلب کرد . به مامورین گفت کرکره را بالا بکشند . حدس او درست بود مغازه ای که چراغ هایش را روشن گذاشته بود برای اینکه شهود واقعه را پنهان کند کرکره اش را پایین داده بود. افرادی که حادثه را دیده بودند می خواستند با خودداری از شهادت هر چند که به قیمت پایمال شدن خون بی گناهی باشد خود را از دردسر های بعدی رها کنند.  ولی حس کنجکاوی یا شاید عذاب وجدان آنها اجازه نمی داد محل را ترک کنند . قاضی با توجیه آنها تحقیقات لازم را انجام داد به محل نگهداری متهم در کلانتری رفت پس از تفهیم اتهام قرار قانونی برای وی صادر کرد . در راه پیش خود فکر می کرد اگر ضارب که نسبتا جوان بود در زمان برخورد با مقتول خشمش را فرو خورده بود و قبل از اینکه عصبانیت خود را بروز دهد کمی تامل کرده بود یا به اتفاقی که افتاده فکر می کرد یا افرادی که در محل از ناشنوا بودن مقتول اطلاع داشتند موضوع را بلافاصله به ضارب می گفتند تا عصبانیت وی برطرف شود  مرد ناشنوا نانش را خریده بود پیش همسرش برگشته بود و پس از صرف شام آماده خواب می شد و شاید الان که من این خاطره را می نویسم پس از ?? سال هنوز زنده بود . قاضی آن شب به خانه والدینش برگشت . اهالی خانه همه خواب بودند . قاضی خدا را شکر کرد در عین حال به فکر همسر مرد ناشنوا بود . شام نخورده بود و میلی هم به آن نداشت . فکرش مشغول بود و تا امروز که این خاطره را می نویسد نیز مشغول است و شاید تا زمانی که زنده است مشغول بماند . مشغول اما و اگر هایی که حوادث را رقم می زند ...... بر خلاف سنت این وبلاگ که محل نصیحت نیست وتنها برای بیان خاطرات به منظور تسکین آلام نویسنده ساخته شده یک توصیه دارم که از زبان دخترم بیان می کنم . دخترم به من می گوید پدر جان وقتی در هر زمان و مکان عصبانی شدی قبل از اینکه تصمیمی بگیری یا کاری انجام دهی از ? تا ?? بشمار . از معلمش یاد گرفته و خیلی اثر دارد می توانید در مواقع عصبانیت امتحان کنید.          

نوشته شده توسط عادل  | لینک ثابت | 11 نظر

عشق عجیب جمعه 1390/07/08 12:58
مثل اغلب موارد پرونده ای به قاضی ارجاع شد که با شکایت شاکی تشکیل شده بود .شاکی مادر نسبتا جوانی بود که پسرش ?? سال داشت . مادر زود ازدواج کرده بود و پسر جوان نیز اولین و تنها فرزندش بود . شاید بخواهید بدانید موضوع شکایت چه بود و برای چه از سایر پرونده ها متمایز به به نظر می رسید ؟

همان طور که همیشه در این وبلاگ گفته ام به ابعاد حقوقی قضیه کاری ندارم . بلکه ابعاد اجتماعی آن و تاثیری که مواجه شدن با پرونده بر  تمامیت معنوی شخصیت قاضی می گذارد مد نظر من قرار دارد .

برای اینکه از موضوع خاطره دور نشویم باید بگویم مادر از عروسش آزرده خاطر بود . بله درست خواندید < عروسش > پسر یکی یکدانه مادر سر خود و بدون اطلاع ازدواج کرده بود . اگرچه این عمل هم مادر را آزرده خاطر کرده بود ولی اصل قضیه این نبود . فکر نکنید که  آزردگی خاطر مادر از عروسش مربوط به اختلافات مرسومی بود که معمولا بین مادر شوهر و عروس پیش می آید. نه ..... موضوع مهم تر از اینها به نظر می رسید. پسرش عاشق یک زن ?? ساله شده بود که قبلا دو بار ازدواج کرده بود . یکی از شوهرانش فوت کرده بودند و از دیگری جدا شده بود . آثار بالا رفتن سن روی چین و چروک هایی که در صورت ارایش کرده عروس خانم در حال شکل گیری بود به خوبی قابل مشاهده بود . این در حالی بود که مادر آقا داماد فقط ?? سال داشت و از عروسش جوانتر بود !!!!! پسر ?? ساله که در سن اوج گیری هیجانات جنسی خود بود در اثر چند ارتباط ساده مانند کمک در حمل بار یا همراهی زنی که الان همسرش بود برای نشان دادن آدرس که عمدا یا سهوا تکرار شده بود بدون در نظر گرفتن نقش جنسی خود در اجتماع به او دل باخته بود و می گفت که تحمل جدایی از همسرش را ندارد و در این صورت خودکشی می کند .

ولی آزردگی مادر جوان از عروس ?? ساله بیشتر بود . آخر عروسش هم از دوری شوهر ?? ساله اش بی تابی زیادی می کرد و خود را شیفته وی نشان می داد یا شاید هم واقعا شیفته وی بود و می گفت در خیلی از موارد ـ که نگارنده به دلایلی نمی تواند به آن بپردازد - شوهر سومش که از همه جوان تر هم بود از شوهران سابقش بهتر است و خیلی به همسرش عشق می ورزد .

مادر جوان فکر می کرد این ابراز عشق ساختگی است و برای همین از عروسش به خاطر فریب دادن پسرش شکایت داشت. شاید هم او درست می گفت . ولی وقتی پرونده را بررسی می کردید پسر جوان امتیاز خاصی نداشت که زن را به این کار وا دارد نه وضع مالی اش خوب بود نه چهره جذابی که مورد پسند اغلب زنان باشد در وی دیده می شد . فاقد هر گونه شغل و در آمدی بود و به مقتضای سنش از تحصیلات بالایی هم برخوردار نبود و دارای هوش معمولی بود . به راستی عروس خانم چرا می بایست از این وضعیت استقبال می کرد؟؟؟!!!.......

چندی پیش در یک کتاب روانشناسی خواندم که عشق یک اتفاق عجیب است . به اتفاق بودن و عجیب بودن آن توجه کنید . اتفاق است به خاطر آن که قابل پیش بینی نیست و برای آن نمی شود برنامه ریزی کرد . و عجیب است به خاطر آن که هیچ دلیل متعارفی برای آن پیدا نمی شود . قصدم تایید این نظریه نیست چون تخصصی در این علم ندارم . به خصوص آن که نظرات مخالف آن را هم در کتاب های معتبر دیگری دیده ام . مثلا برخی عشق ورزیدن را یک نوع هنر دانسته و قابل برنامه ریزی می دانند و از نظر آنها معشوق قابلیت انتخاب دارد.

 ولی از همه اینها گذشته وقتی نظریه اول را می خواندم یاد این خاطره افتادم .      

نوشته شده توسط عادل  | لینک ثابت | 13 نظر

همسر و برادر پنجشنبه 1390/05/20 20:30
مرد که روزی تکیه گاه دیگران بود و افراد ضعیف روی کمک های موثر او حساب باز می کردند در حالی که شکست از سر و رویش می بارید راه می رفت . برادر بزرگش مدتها در یکی از کشور های اروپایی زندگی می کرد . مرد با آرزوی دیدار برادر هر موقع که فرصتی پیش می آمد برای او ابراز دلتنگی می کرد. همسر مرد در طول زندگی خوبی که با شوهرش داشت زیاد با این صحنه ها مواجه شده بود و دوست داشت برادر شوهرش را ببیند . پس از مدتی مرد خبری را به همسرش داد مبنی بر اینکه بزودی برادرش به منزل آنها می آید و مدتی باید از او پذیرایی کنند . هر دو از این خبر خوشحال شده بودند. و منتظر رسیدن آن روز بودند. برادر آمد و در منزل مرد ساکن شد . فرزند بزرگ مرد از دیدن عمویش خوشحال شده بود و فرزند شش ماهه مرد نیز با شیطنت های خود توجه همه را جلب کرده بود. مرد از این که رابطه همسرش با برادری که سال های سال او را ندیده است گرم است و از او محترمانه پذیرایی می کند خوشحال بود.این رابطه مرتبا رو به گرمی بیشتری می رفت . مرد که هر روز آخر وقت از سر کار به منزل بر می گشت با برادرش گرم صحبت می شد و خاطراتشان در حضور همسر مرد مرور می شد . تا آن که .....

مرد بر خلاف همیشه حالش خوب نبود و تصمیم گرفت زودتر به منزل بیاید . می توانست اوقات بیشتری را با همسر و برادرش بگذراند. وقتی در را باز کرد و وارد منزل شد صحنه عجیبی دید . خشکش زده بود. همسری که همیشه برای او مظهر عفت و پاکدامنی بود و در حضور برادرش که به او نا محرم بود بدون حجاب ظاهر نمی شد عریان شده بود و در آغوش برادر عزیز تر از جانش که او هم وضعی بهتر از همسرش نداشت جا خوش کرده بود ..... مرد خیلی چیز ها از ان صحنه ای که دیده بود و مکالماتی که  که با اطلاع از حضورش بین آنها انجام شده بود تعریف کرد که  از نوشتن آنها معذورم .شیطان قسم خورده از بی تعهدی آن دو و هوی و هوس آنها استفاده کرده و آنها را به این منجلاب کشانده بود . تا جایی که مرد نسبت به فرزند کوچکش نیز مشکوک شده و نمی توانست بپذیرد که فرزند خودش است .................  

نوشته شده توسط عادل  | لینک ثابت | 11 نظر

پیرزن ها پنجشنبه 1390/04/09 0:13
زن جوان به عنوان متهم به همراه مامور انتظامی در دادگاه حاضر شد و در پاسخ به سوال قاضی اظهار کرد که طعمه هایش را از میان پیرزنان نحیف و مسن انتخاب می کرده است . زن هر روز صبح یک محله از جنوب شهر را انتخاب کرده و پس از شناسایی منزل زنان مسنی که در تنهایی خود غوطه ور بوده و تشنه کمی صحبت و درد دل کردن بودند به بهانه ای زنگ در را زده و باب صحبت را با ساکن خانه باز می کرد. زن سالمند بیچاره که از جور دنیا خسته و گله مند بود و از کم لطفی های فرزندان و عروس و داماد ها و نوه هایش به ستوه آمده بود فرصت را غنیمت شمرده و به طرف کسی که آغوش محبت گشوده و با طمع زیاد حرف هایش را گوش میکند جذب می شد و تاب نمی آورد . سفره دل را می گشود . از اینکه تنهاست و کسی به او توجه نمی کند گله میکرد. از جوانی هایش تعریف می کرد . زمانی که اطرافش شلوغ بود . از طلاهای یادگاری که به مناسبت های  مختلف به دستش رسیده بود و دلخوشی امروزش بود . چرا که خاطراتش را زنده می کرد و ....

زن جوان به دو چیز حساسیت داشت : تنهایی و طلاها. دو عنصری که معمولا سالمندان با آن همراهند . از یکی شکوه دارند و به دیگری می نازند.

زن جوان بعد از پی بردن به اینکه زن سالمند مخاطبش شرایط لازم را دارد با ترفند خاصی از وی می خواست تا طلا هایش را ببیند و در خاطراتش شریک شود . پیرزن بیچاره النگو یا دستبند یا گردنبند طلایش را که با ارزش ترین اشیائش محسوب می شد به زن جوان می داد و بلا فاصله تحت تاثیر زمینه سازی قبلی زن جوان در افکار ژرف خود غوطه ور می شد .

زن جوان با استفاده از فرصت طلا ها را پنهان می کرد . و پس از همدردی با پیرزن دردمند او را از عالم خودش بیرون می آورد و با او همدردی می کرد. وداع مهربانانه ای با او می کرد و حالا که نشان تمام خاطرات زیبای وی را تصاحب کرده بود او را باتنهایی اش تنهاتر می گذاشت.

وقتی قاضی تعداد شاکیانی را با این شیوه مالباخته شده بودند جویا شد متوجه شد هفتاد پیرزن به عنوان شاکی در بیرون دادگاه حضور دارند . اما یک نکته خیلی مورد تعمق قاضی قرار گرفت . او را به فکر فرو برد . روح وی را آزرد . هزار و یک سوال در ذهن او ایجاد کرد . آخر چرا باید این گونه باشد؟

هیچ یک از پیرزن ها تنها نیامده بودند . فرزندان و عروس ها داماد ها و نوه ها و نتیجه هایشان همراهشان آمده بودند تا ببینند با عواطف یک انسان با عزت چه بازی خطرناکی کرده اند که او را به این میزان دچار حواس پرتی کرده است که عزیز ترین اشیائش را به همین راحتی از دست بدهد.

نوشته شده توسط عادل  | لینک ثابت | 4 نظر

دختر باردار جمعه 1390/03/13 0:57
دختر که زیبایی اش مورد توجه همه واقع شده بود به دادسرا آمده بود تا شکایت خود را پیگیری کند . حتی شکم برآمده اش که نشانه بارداری وی بود از زیبایی او نکاسته بود . قاضی از او پرسید ؟ تو در پرونده خود را مجرد معرفی کرده ای . پس از چه کسی باردار شده ای ؟ گفت پدرم این کار را با من کرده است . قاضی ناباورانه و متعجب مدتی مکث کرد. لب هایش را گزید. به پدر دختر گفت : تو خجالت نمی کشی ؟ پدر در جواب گفت : اقای قاضی دختر به این زیبایی نصیب من شده چرا بگذارم دیگری از او لذت ببرد . مگر خودم چه عیبی دارم ؟ ولی قصد باردار کردنش را نداشتم . از این بابت از او عذر خواهی کردم. قاضی در مقابل استدلال پدر مات و مبهوت ماند. او به هیچ وجه در طول دوران کاری خود استدلالی به این شکل از کسی نشنیده بود. ذهنش قدرت پردازش نداشت. فقط توانست مراحل قضایی پرونده را طی کند . خطاب به پدر در برگه تحقیق نوشت: با توجه به اقرار خودت متهمید به یک فقره زنا با محارم .......    

نوشته شده توسط عادل  | لینک ثابت | 13 نظر

دیدار با فرزند جمعه 1390/03/06 22:18
پیرمرد دلش برای دختر و نوه هایش تنگ شده بود . او که بازنشسته بود تصمیم گرفت در اواسط روز به منزل دخترش برود و او را ببیند . دخترش در یک ساختمان هشت واحدی زندگی می کرد . یکی از واحدها متعلق به او بود که همراه با همسر و فرزندانش در آن به سر می برد. ساختمان مذکور فاقد مدیر بود و امور مشترک آن با توافق دسته جمعی مالکان اداره می شد.

در آن روز سرد با دخترش تماس گرفت و گفت در حال حرکت برای دیدار آن هاست . دخترش از این که پدر را دوباره می دید خوشحال بود. پیرمرد قدم زنان مسیر را پیمود و به پشت در منزل دخترش رسید و زنگ واحد مربوطه را فشار داد. باد سردی وزیدن گرفت و در عین سردی به شدت می وزید. ناگهان جسمی سخت به سر پیرمرد اصابت کرد و او در دم جان باخت. دختر که در را باز کرده بود منتظر ورود پدرش به منزل بود تا به او خوش امد بگوید و با او روبوسی نماید . از تاخیر پدر نگران شد . با خود می گفت نکند هنگام بالا آمدن از پله ها زمین افتاده باشد یا به او آسیبی رسیده باشد . به سرعت از در خارج شد پله ها را یکی پس از دیگری پایین رفت تا به در ورودی رسید و با جنازه پدر روبرو شد.

ماجرا از این قرار بود که در اثر سرمای زمستان و شل بودن سنگ های قرنیز پشت بام ساختمان یکی از سنگ ها در اثر وزش باد از محل قرار گرفتن خود جدا شده و درست بر سر پیرمرد که زیر آن محل ایستاده بود سقوط کرده بود . کارشناس علت این حادثه را ناشی از عدم بازبینی و کنترل سنگ های منصوبه در پشت بام تشخیص داده بود . ولی ساختمان مدیری نداشت که  در مقابل این حادثه پاسخگو باشد .

چند روز بعد دختر که به تازگی عزادار پدر شده بود در دادسرا حاضر شده و به همراه بقیه مالکین واحدها به عنوان شرکت در قتل غیر عمدی پدرش که از عدم رعایت مقررات ایمنی ناشی شده بود مورد تفهیم اتهام قاضی دادسرا قرار گرفت . قاضی در مقابل سوال دختر که با چشمان اشکبار پرسید ایا من هم در قتل پدرم شریک بوده ام ؟سکوت معنا داری کرد و اکنون بیش از ده سال از آن حادثه می گذرد.  

نوشته شده توسط عادل  | لینک ثابت | 3 نظر

نظر خواهی پنجشنبه 1390/02/22 23:37
این روزها فیلم بحث بر انگیز جدایی نادر از سیمین در اکران عمومی است . من می خواهم از زاویه دیگری در این مورد بحث کرده و نظرات علاقمندان را جویا شوم . کارگردان این فیلم با اهداف هنری خاصی بازپرس یا قاضی دادگاه طلاق نادر  و سیمین را در حالی که با حرف ها و مدافعات طرفین روبرو می شوند نمایش می دهد. صرف نظر از دیدگاه کارگردان که در نحوه بازی گرفتن از هنرمندان منعکس شده شما در مورد حالات روحی و عاطفی قاضی و بازپرس هنگام روبرو شدن با صحنه هایی که در فیلم نمایش داده می شود چه فکر می کنید ؟

 نظر شما راجع به حالات مذکور حین مواجهه با وضعیت هایی که نسبتا واقعی هستند چیست؟

نوشته شده توسط عادل  | لینک ثابت | 6 نظر

تقدیم به پاره دل پیامبر (ص) دوشنبه 1390/02/12 21:20
دل خورشید محک داشت ؟ نداشت.

یا به او آینه شک داشت ؟ نداشت.

آسمانی که فلک می بخشید اجتیاجی به فدک داشت ؟ نداشت .

غیر دیوار و در و آوارش شانه وحی کمک داشت ؟ نداشت .

مردم این شهر به هم می گفتند : در این خانه ترک داشت ؟ نداشت .

شب شد و آینه ماه شکست . دست این مرد نمک داشت ؟ نداشت.

تو بپرس از دل پر خون و غمت چهره یاس کتک داشت ؟ نداشت ..........

نوشته شده توسط عادل  | لینک ثابت | 3 نظر

فرزندآزاری جمعه 1390/02/09 23:41
از بیمارستانی در تهران گزارشی رسیده بود که کودکی حدودا 5 ساله با جراحات شدید توسط فردی ناشناس به آنجا آورده شده و بستری است . گزارش جهت رسیدگی به قاضی ارجاع شده بود. دستور معرفی وی به پزشکی قانونی برای بررسی جراحات وارده صادر شد. ابتدا تصور می شد جراحات وارده توسط نامادری به وی وارد شده است.بلافاصله دستور تحقیقات لازم و  شناسایی و دستگیری فرد مقصر صادر شد . گواهی پزشکی قانونی بلند بالایی صادر شده بود .
چند نمونه از جراحاتی که ذکر شده بود عبارت بود از کبودی زیر هر دوچشم ناشی از ضربه جسم سخت - چندین خراش روی صورت - چندین زخم عفونی در روی پشت و سینه که نیاز به بخیه داشت . حدودا 10 مورد آثار سوختگی با آتش سیگار در نقاط مختلف بدن - جای سوزاندن با سیخ داغ در سر آلت و انتهای آن در محل اتصال به بیضه ها - سوختگی با اتش سیگار در روی پوست بیضه ها - کبودی های متعدد روی باسن های چپ و راست چند مورد شکستگی در استخوان های نقاط مختلف بدن از جمله ساعد های هر دو دست و دنده ها و انگشتان دست و پا ها و غیره .

 بچه 5 ساله خیلی ازار دیده بود و در حقیقت شاکی کوچولوی پرونده در اصل او بود که از جوری به سرش آمده بود شکوه ها داشت. دیه اش را که محاسبه می کردی و جمع می زدی انگار مرتکب این عمل 5/4 نفر آدم بزرگ را کشته باشد.پدرش زندانی بود و او با مادرش زندگی می کرد. کسی باورش نمی شد که مادر ش جگر گوشه اش را به این روز انداخته باشد . مادر از غیبت شوهرش به تنگ آمده بود تحمل بهانه گیری های بچه اش را نداشت و بچه 5 ساله بی خبر از هیاهوی این دنیا دلش می خواست کودکی کند . با هماهنگی قاضی ترتیبی داده شد که پدر را از زندان احضار کنند و بچه را از بیمارستان بیاورند تا این دو که مدنها همدیگر را ندیده بودند دیداری تازه کنند و در عین حال مراحل قانونی پرونده طی شود . ولی هیچیک از آن دو از اینکه طرف مقابل می آید خبری نداشتند . مادر هم به عنوان نفر سوم در بیرون از دادگاه نگه داشته شد. با آمدن پدر و فرزند در دادگاه یکی از رقت آورترین صحنه هایی که قاضی در زندگی اش دیده بود رقم خورد. پسرک کوچولو دور از چشم مادر بی مسئولیتش پدر را که دید پر گشود به سمتش رفت و شروع به شکوه کرد و بلا هایی را که به سرش آمده بود گریه کنان شرح می داد و پدر متعجب از خبر هایی که از همسرش درباره سلامتی فرزند مشترک شنیده بود نمی دانست چه بگوید . درد زندانی بودن که به لحاظ مشکلات مالی برایش پیش آمده بود بس نبود حالا یک درد دیگر و جانکاه ترکه بوی تعفن بی صداقتی و بی رحمی می داد وی را می آزرد با شکایت پدر برای مادر بی رحم قرار بازداشت صادر شده و به زندان معرفی شد و کودک بی نوا که دیگر سرپرستی نداشت به بهزیستی سپرده شد. ده سال از آن ماجرا می گذرد. قاضی پرونده صحنه هایی را که آن روز  دیده بود فراموش نکرده است . گریه همه افراد حاضر در دادگاه را - حتی منشی و مدیر دفتر دادگاه را - گریه مامورین انتظامی هنگامیکه پسرک برای بابا درد دلش را بیان می کرد و بغض خودش که از اول جلسه دادگاه در سینه حبس کرده بود ولی با آخرین کلمات کودک بالاخره ترکید و بدین ترتیب بود که ابهتی که از وی در آن جلسه انتظار می رفت قربانی مظلومیت کودک شده بود. کودکی که خود قربانی مادر بود.

نوشته شده توسط عادل  | لینک ثابت | 8 نظر

اخاذی دوشنبه 1390/01/29 1:13
فکر می کنم ?? سال پیش بود . ماجرای پرونده حاکی از آن بود که :

مرد پولدار سوار بر ماشین شورلت خود از بزرگراهی در حال عبور بود . سنی از وی گذشته بود و رنگ مو هایش به جو گندمی تمایل پیدا کرده بود. همسر و فرزندانش منتظرش بودند و برایش احترام خاصی قایل بودند و طبیعتا می بایستی فرزندان از تجربیات وی بهره می بردند. ناگهان در کنار خیابان دو خانم نسبتا جوان را دید که ظاهرا منتظر تاکسی هستند . ماشین وی هیچگونه شباهتی به تاکسی یا ماشین مسافر کش نداشت . تیپ خودش هم به راننده مسافر کش نمی خورد چون نیازی به این کار نداشت . ولی نفهمید چه طور شد که برای سوار کردن خانم ها توقف کرد که آنها را برساند . دو خواهر که یکی مجرد بود و یکی متاهل در یک خانه زندگی می کردند. و از میان آن همه سواری که از آن بزرگراه می گذشت این ماشین را انتخاب کرده بودند. پس از کمی صحبت کردن با یکدیگر تصمیم گرفتند موضوع را به راننده بگویند . خواهر بزرگتر گفت شوهر من خانه نیست . ما هم وسیله همراهمان است . اگر ممکن است بعد از رسیدن به منزل به ما کمک کنید تا وسایل را داخل ببریم و کمی با همدیگر آشنا شویم. ناگهان مرد وسوسه ای عجیب در دلش احساس کرد . در نهایت نتوانست از شیرینی هم صحبتی با دو خانم جوان آن هم در منزل خود آنها بگذرد . تازه به گفته آنها کس دیگری هم نبود و در خانه تنها بودند و مزاحمی هم وجود نداشت . کمی با خودش کلنجار رفت گفت کمک به این دو خانم هم کار خیر است و هم در صورتی که نیاز داشته باشند به آنها کمکی می کند ولی به خودش نگفت که چرا یک دفعه به فکر کار خیر افتاده بود در عین حال به خودش نگفت که تنها شدن با دو خانمی که هیچ شناختی از آنها ندارد آن هم در خانه خودشان و در غیاب شوهر یکی از آنها چه معنایی دارد؟ آز آن موقع هایی بود که آدم خودش را برای رسیدن به خواسته اش با هزار و یک استدلال قانع می کند . به خودش نگفت که همسر و فرزندانش چه فکری در مورد او می کنند اگر بشنوند پدرشان چنین کاری کرده است . با آنها به داخل خانه رفت. بار آنها را به زمین گذاشت . خواهر کوچکتر پیش شوهر خواهرش که در اتاق دیگر به همراه وسایل عکاسی آماده شده بود رفت و آمدن مرد را به خانه آنها به وی اطلاع داد. و خواهر بزرگتر مرد را به اتاق دیگر برد و گفتار و حرکات تحریک آمیز خود را برای اغوای مرد شروع کرد. خواهر بزرگتر که گفنه بود شوهرش در خانه نیست مانتوی خود را در آورد . لباسهایی با رنگ های تحریک آمیز پوشیده بود . حرکاتش هم محرک بود . از نقاط ضعف این گونه مردان اطلاع کامل داشت . بنا نداشت لباس هایش را کمتر کند حتی روسری اش را هم بر نداشت چون نقشه شان خراب می شد. ولی مرد نفهمید که چطوری خود را به تدریج برای انجام عمل نامشروع پیشنهادی زن با عریان شدن کامل آماده کرد . وقتی صحنه آماده شد زن پیشنهاد کرد قبلا با هم میوه ای بخورند . مرد هم قبول کرد . زن نارنگی را پوست کند و کمی به مرد داد و کمی هم خودش خورد که به طور مصلحتی در گلویش گیر کرد و چند سرفه کرد و آب خواست . مرد سراسیمه رفت آب بیاورد . از طرف دیگر شوهر زن که برای اجرای نقشه از قبل طراحی شده اش با خواهر زنش در خانه آماده شده بود علامت سرفه همسرش را دریافت کرده و به همراه وسایل عکاسی به داخل اتاق آمده بود . همان طور که انتظار داشت مقدمات کار را آماده دید مرد کامل عریان شده و هراسان است . ولی همسرش حتی روسری اش را هم برنداشته پس معلوم است که ظاهرا قصدی نداشته است و این مرد بوده که با آماده کردن خودش قصد تجاوز بدون تمایل نسبت به زن را داشته که به محض رسیدن شوهر و مشاهده او ترسیده و دست و پای خودش را گم کرده بود و دنبال چیزی گم شده می گشت . ظاهرا دنبال لباس هایش می گشته . خودش هم فراموش کرده بود رفته برای زن آب بیاورد. تمام این صحنه های از قبل آماده شده در نگاتیو های عکاسی ضبط شد و در اختیار شوهری که قرار بود در منزل نباشد قرار گرفت . مرد بدون هیچگونه واکنشی با شرمندگی لباس هایش را پوشید و از منزل خارج شد و با اتومبیل گران قیمتش به خانه رفت . از فردای آن روز تلفن های تهدید آمیز خانواده تبهکار شروع شد . آنها می خواستند عکس ها را در اختیار همسر و فرزندانش بگذارند و او را در پیش آنها بی اعتبار سازند . مرد از ترس شرمندگی و بی آبرویی در نزد خانواده اش با پرداخت پول های کلان آنها را ساکت می کرد تا اینکه پس از مدت یکسال با درخواست های انان که روز بروز بیشتر می شد به ستوه آمد . تصمیم عجیبی گرفت شخصا به دادگاه آمد واقعیت را گفت ضمن شکایت از این خانواده اعلام کرد یک سال است که دارد باج می دهد با دستور قاضی منزل متهمین تفتیش و نگاتیو های مربوطه کشف شد و پس از چاپ عکس ها ماجرای مورد ادعای مرد تایید شد . مرد دیگر باج نداد متهمین دارای سابقه محکومیت شدند . مرد هم به نسبت تقصیری که مرتکب شده بود تنبیه شد . ولی مرد نمی دانست با شرمندگی اش چکار کند ؟ قاضی هم از شرمندگی مرد ناراحت ولی از نتیجه تصمیماتش که توقف شرارت های این خانواده بود راضی به نظر می رسید.  




 

    

افزودن نظر

مشترک شدن در خبرنامه!

برای دریافت آخرین به روز رسانی ها و اطلاعات ، مشترک شوید.