قضاوت زنان
موضوع قضاوت زنان یا قاضی شدن زن از جمله مباحث بحثانگیز محافل حقوقی و قضایی کشورمان بوده که تاکنون دیدگاههای متفاوتی پیرامون آن مطرح شده است و در نفی یا اثبات آن نظرات گوناگونی بیان گردیده است آیت ا سید محمد موسوی بجنوردی از صاحبنظران مسائل فقهی پیرامون این پدیده عقاید جدیدی دارد که موضوع گفتگوی خبرنگار ما با ایشان است
موضوع قضاوت زنان یا قاضی شدن زن از جمله مباحث بحثانگیز محافل حقوقی و قضایی کشورمان بوده که تاکنون دیدگاههای متفاوتی پیرامون آن مطرح شده است و در نفی یا اثبات آن نظرات گوناگونی بیان گردیده است.آیت ا...سید محمد موسوی بجنوردی از صاحبنظران مسائل فقهی پیرامون این پدیده عقاید جدیدی دارد که موضوع گفتگوی خبرنگار ما با ایشان است.
وکالت-جناب آقای بجنوردی،جنابعالی از جمله اساتید صاحبنظری هستید که ضمن طرح مباحث مربوط به قضاوت زنان در دفاع،باستناد دو دسته دلایل فقهی و حقوقی تا حدود زیادی موفق در جلب نظر جامعه حقوقدانان بالاخص زنان این رشته شدهاید. ممکن است در این زمینه ضمن طرح مقدمهای بفرمایید که آیا استدلالهای مخالفان این موضوع مبنای مستدلی دارد یا خیر؟
بسم الله الرحمن الرحیم.من قبل از اینکه به این سؤال پاسخ دهم،یک مقدمه را بحث میکنم که نسبت به پاسخ این سؤال و فکر کنم سؤالهای دیگر اساسا مسئله مرد و زن و بطور عام انسان واقعیت و هویتش به چه چیز است؟ به همین بدن مادی است یا یک چیز دیگری است که هویت و واقعیت انسان را تشکیل میدهد.در جای خودش مفصلا بیان شده که انسان مرکب از دو بعد است. یک بعد معنوی و یک بعد مادی.بعد روحانی که عبارت است از نفس ناطقه انسان یا عقل مجرد و دیگری هم همین بدن مادی که انسان با چشم میبیند.آیا انسانیت انسان به این بدن مادی است،یعنی بعد حیوانی یا نفس ناطقه؟بحثی در فلسفه دارند که واقعیت اشیاء و حقیقت اشیاء را چه چیز تشکیل میدهد؟صورت نوعیه تشکیل میدهد یا ماده؟صدر المتالهین(ملا صدرا)میگوید: شییته الشیء بصورته،لا بمادته."یعنی حقیقت هر چیزی را صورت نوعیه آن تشکیل میدهد نه ماده آن.به عنوان مثال اگر از شما بپرسند حقیقت یک صندلی یا یک میز را صورتش تشکیل میدهد یا مادهاش؟شما ممکن است یک صندلی را با چوب،آهن،پروفیل یا هر جسم دیگری درست کنید،اما این مواد حقیقت آنرا تشکیل نمیدهد. حقیقت آن هیکل آن است.در انسان حقیقتش صورت نوعی است.صورت نوعی انسان همان نفس ناطقه است که مجرد است و بوسیله آن میتواند درک کلیات کند و به حقایق اشیاء برسد،که ما از آن به جهان بزرگ تعبیر میکنیم.امیر المؤمنین(ع)خطاب به انسان میگوید:
أتزعم انک جرم صغیر و فیک انطوی العالم الاکبر یعنی ای انسان تو خیال میکنی که یک موجود کوچکی هستی در حالیکه در تو یک جهان بزرگ است که همان نفس ناطقه باشد.چون نفس ناطقه وقتیکه مجرد بود،احاطه بر همه چیز دارد.انسان خیلی موجود شریف و با عظمتی است.به همه چیز میتواند آگاهی داشته باشد،به همه چیز ممکن است برسد.یک بدن مادی هم دارد که از این حیث با سایر حیوانات هیچ فرقی نمیکند به قول مولای رومی(جلال الدین رومی)که میگوید:
ای برادر تو همه اندیشهای ما بقی تو استخوان و ریشهای
یعنی هویت تو را اندیشه تشکیل میدهد،همان نفس ناطقه،همان عقل مجرد و الا از آنکه بگذریم بقیه پوست و ریشه است که حیوانات دیگر هم بهتر از ما دارند.پس این حیث حیوانیت ما است و انسانیت نیست.بنده میخواهم عرض کنم زن و مرد در هویت انسانی هیچ فرقی ندارند.یعنی همان نفس ناطقه را که مرد دارد،همان نفس ناطقه را زن دارد.پس تفکیک انسان به زن و مرد مسئلهای فیزیولوژیکی است،یعنی از بدن و فعالیتها و خواص بدن انسان.اگر یک بدن فلان خواص را داشته باشد،میشود زن(جنس مؤنث)و اگر فلان خواص را داشته باشد مرد(جنس مذکر)میشود.مرد یا زن بودن از عوارض ماده و از عوارض جسمانی بودن انسان است و از عوارض نفس ناطقه نیست.در بعد نفس ناطقه هیچگونه اختلافی بین زن و مرد نیست و آن است که هویت انسان را تشکیل میدهد.پس اگر بعضی از نظرات غلط و کجاندیشهایی که میخواهند بین زن و مرد فرق بگذارند و مرد را برتر از زن قرار دهند یا کسی پیدا شود و بگوید که زن برتر از مرد است،برتری در اینجا نیست، هر دو از یک حقیقت واحده هستند،هر دو انسان هستند، هر دو صورت نوعی یکسان دارند که همان نفس ناطقه است.پس نتیجه میگیریم که جنسیت نمیتواند ملاک فضیلت باشد،چون جنسیت از عوارض ماده است. ملاک فضیلت چیست؟هر آنچه که از عوارض ماده است. ملاک فضیلت چیست؟هر آنچه که از عوارض نفس باشد.اسلام سه چیز را ملاک فضیلت برای انسان قرار داد اعم از اینکه زن باشد یا مرد.اولین ملاک علم است به اعتبار آیه شریفه. "هل یستوی الذین یعلمون و الذین لا یعلمون".پس اگر زن علم داشته باشد،نسبت به مرد جاهل ارزش بیشتری دارد و همچنین مردی که علم دارد، ارزشش از زن جاهل بیشتر است.ملاک این است که چه کسی علم دارد اصلا نظری نداریم به جنس مؤنث یا مذکر.خاصیت دوم که ملاک ارزش میشود،تقوا است ."ان اکرمکم عند الله اتقیکم." تقوا و پرهیزکاری از عوارض نفس است،خواه زن باشد خواه مرد.خاصیت آخر مسئله جهاد است." فضل الله المجاهدین،علی القاعدین مجاهد فی سبیل الله"،جهاد اکبر هم مبارزه با نفس است.باز میبینید که از عوارض نفس است.پس ملاک در فضیلت چه چیزی قرار میگیرد؟هر آنچه که از آثار و عوارض نفس است،نه بدن در واقع آنچه که هویت انسان را تشکیل میدهد.پس ما بطور صریح عرض میکنیم که جنسیت نمیتواند ملاک فضیلت و برتری در انسان باشد.یک مقدمه دیگر هم عرض میکنم:اعتقاد ما در حقوق این است که،حقوق وضعی تابع حقوق طبیعی است یعنی به تعبیر دیگر تشریع تابع تکوین است و هر چه که قانونگذار در اسلام تشریع میکند،ریشههایش در تکوین است.به عبارت دیگر هیچ وقت نمیتوان چیزی را تحمیل به جامعه کرد.این موضوع را ما در علم کلام تعبیر میکنیم به حسن و قبح عقلی.یعنی اشیاء در جهان هستی همه دارای ارزشهای ذاتی هستند.البته اصل حرف ریشهاش مال معلم اول(ارسطو)است.ارسطو که 005 سال قبل از تولد حضرت مسیح زندگی میکرد می گوید؛افعال و اشیاء اساسا در جهان دارای ارزشهای ذاتی هستند.و لذا چیزی که نیکو است پدیده ادیان و قانونگذاران نیست،چیزی که نیکوست،ذاتا نیکوست، چیزی که ناپسند است،ناپسندیاش پدیده ناپسند شمردن ادیان و قانونگذاران نیست،بلکه ذاتا ناپسند است. ادیان وقتی میآیند و چیزی را واجب میکنند،به اعتبار نیکو بودن ذاتی فعل است.ادیان اگر چیزی را حرام کنند به اعتبار ناپسند بودن ذاتی آن فعل است.پس شرع اینجا میرود دنبال حسن و قبح عقلی.یعنی هرآنچه که نیکوست،میگوید اینکار را بکن و هرآنچه ناپسند است میگوید این کار را نکن.این حرفی است که ارسطو در باب اخلاق گفت.ما میبینیم وقتیکه دین میان اعراب جاهلی اسلام وارد شد متکلمین شیعه عدلیه و معتزله این را قبول کردند اما اشاعره این را نپذیرفتند و لذا ما در علم کلام اصلا اصولمان مبتنی بر این است که هرآنچه عقل سلیم میگوید شرع هم میگوید و هرآنچه عقل سلیم نگفت شرع هم نمیگوید و این را با عنوان قاعده ملازمه" کل ما حکم به بالعقل حکم به الشرع".بیان میکنند.پس هر آنچه که عقل عملی نیکو بپندارد شرع هم آنرا نیکو میپندارد و هر آینه که عقل عملی چیزی را ناپسند بپندارد شرع مقدس هم آنرا ناپسند میشمرد.شرع جدای از عقل عملی نیست نکتهاش را هم عرض میکنم بد نیست بدانید.و آن این است که عقل عملی ریشهاش در فطرت انسانهاست.منظور از فطرت هم اراده تکوینی خدا در انسانهاست،" فأقم وجهک للدین حنیفا فطرت الله التی فطرت الناس علیها"یعنی خداوند انسانها را بر فطرت خلق کرد(کل مولود یولد علی الفطره:هر نوزادی که متولد می شود بر فطرت متولد میشود)پس فطرت که همان استقامت و درک عقلی است در همه انسانها تکوینا موجود شده است پس ریشه قوانین وضعی در طبیعت است.،در تکوین.یعنی هرآنچه در تکوین است، نیکوست.قانونگذار هم در قانون میگوید اینکار را بکن و برای این است که ما میگوییم تشریع تابع تکوین است. تا اینجا دریافتیم که زن با مرد در بعد انسانیت و کمال عقلانی هیچ فرقی نمیکند.تمام اثرات یک انسان در زن و مرد یکسان است و هر دو در یک رتبه هستند.قاضی یکی از شرایط مهمش این است که علم داشته باشد و در قضاوتی که میخواهد انجام دهد تا علم و آگاهی به امور قضایی و حقوقی نداشته باشد اصلا نمیتواند قضاوت کند.اینجا این نکته را عرض بکنم که؛قضاوت قاضی یک چیز تأسیسی اسلام نیست،یک امر عقلایی است.از زمانی که بشریت موجود شده و مدنیت در جامعه آمده قاضی به شکلها و اسمهای مختلف بوده است چون لازمه مدنیت انسان این است که باید یک کسی باشد که حل و فصل دعاوی او را بکند چه در باب دعاوی حقوقی و یا مسایل جزایی.لذا اگر ما به ریشه قوانین مراجعه کنیم و برگردیم به مجموعه قوانین حمورابی که 004 سال پیش تدوین شده و من آن را در موزه لوور پاریس دیدم که بر روی سنگی به طول 2/5 متر و عرض 1/5 مشتمل بر 282 ماده با خط میخی کنده شده بود.پس زمانیکه قانون باشد یک کسی هم باید باشد که بیاید اینها را اجرا کند و در دعاوی رسیدگی کند.پس،از روزی که مدنیت در جامعه پدید آمده قاضی هم بوده و مسئله قاضی و قضاوت یک امر عقلایی است یک امر تأسیسی نیست.اسلام هم با امضاء خود این امر عقلایی را پذیرفته و شرایطی هم برایش بیان کرده.یکی از شرایط قاضی علم است و باید علم داشته باشد،نه تنها علم قضایی و علم حقوقی داشته باشد بلکه قوانین را هم بلد باشد و کیفیت اجرای قوانین را بداند.حالا ببینیم آیا این علم خصوصیت دارد که حتما در مرد باشد یا نه این علم بطور عام باید در انسان باشد؟ انسان باید علم داشته باشد تا بتواند قاضی شود انسان هم که گفته میشود فرق نمیکند بین زن و مرد.اما پس اگر کسی مدعی شد که زن نمیتواند قاضی بشود،باید دلیل بیاورد که قانونگذار اسلام گفته که زن نمیتواند قاضی بشود،با این حرف ما خیلی از مسایل را میتوانیم حل کنیم.بعضی از مخالفان میگویند شما بگویید شرع کجا گفته که زن میتواند قاضی شود؟ما میگوییم شرع نگفته که زن میتواند قاضی بشود اما عمومات اطلاق اولیه قضاوت فرق نمیگذارد بین زن و مرد."
و اذا حکمتم ان تحکموا بالعدل. "اذا حکمتم حالا میخواهد مرد یا زن باشد اطلاقات و عمومات فرقی بین زن و مرد نمیگذارند و همه را دربرمیگیرد.شما باید بگویید که اینجا تخصیص وارد شده و فرضا گفته زن نمیتواند قاضی بشود.ادلهای که این عده بر عدم مشروعیت قضاوت زن بیان کردهاند عمدهشان آیه شریفه است که میفرماید " الرجال قوامون علی النساء.
"میگویند قضاوت به معنای ولایت است و قاضی ولایت را بر عهده دارد.از اینجا می گوید الرجال قوامون علی النساء یعنی مردها قیومت دارند بر زنها چطور میشود که اگر زن قاضی بشود بیاید زن ولایت بر مرد داشته باشد؟در پاسخ عرض میکنیم استنباط آنها از این آیه غلط است.الرجال قوامون علی النساء به معنای قیمومت نیست به معنای یقومون است یعنی مدیریت اقتصادی در خانه با مرد است چرا؟چون خیلی طبیعی است وقتیکه نفقه با مرد بود اداره امور اقتصادی نیز با وی است.آیه هم همین را میگوید.در قانون مدنی نیز در ماده 9401 از این قاعده تبعیت شده است.حال یکی از اشکالات این است که کدام خصوصیت است این که میگوید از خصایص مرد است الرجال قوامون علی النساء بما فضل الله بعضهم علی بعض و بما الفقوا.آیه این را میگوید:
بما فضل الله.
آن فضیلت به معنای فضیلت نیست به معنای توانمندیهای جسمی در مرد است که میتواند کار کند و کسب درآمد نماید.و بما انفقوا چون نفقه هم با مرد است،نتیجتا مدیریت اقتصادی در خانه با مرد است.این یک امر عقلایی و طبیعی است.به عنوان مثال شما الان 42 نفر با هم همسفر شوید،یک نفر بانی شود و بگوید من خرج همهتان را میدهم.مدیریت این ناهار درست کردن و شام کجا خوردن با کیست؟طبیعتا با کسی است که پول میدهد این به معنای قیمومت نیست به معنای یقومون و به معنای ولایت نیست.از آن گذشته این نظر را که قضاوت ولایت است،من قبول ندارم.
قضاوت منصب است و ولایت نیست.فرضا مأمور نامهرسان صلاحیتش در این است که نامهها را بردارد، مهر بزند و بعد هم بدست صاحبانش برساند آیا ایشان ولایت دارد؟!
وکالت-استاد خلاصه کلام شما این است که این امور چون مبنای حکمی ندارد و وضعی است اگر هر شخصی حتی حاکم،یا شاه یا رییس انجام گیرد مبنای آن نمیتواند تغییر کند و بعبارتی معنای ولایت پیدا کند درست است؟
مسلما همینطور است و اگر دیدید که در جوامع قبلی زنها در امور قضاوت نبودند خوب علتش روشن است، مال فرهنگهای غلطی است که داشتند.در جامعه عرب وقتی که دختر را زنده به گور میکردند و عار میدانستند و یا در خود ایران باستان در زمان ساسانیها ارث پدر می رسید به پسر بزرگ خانه و همه دخترها و زنهایش هم جزء ارث بود.این فرهنگها غلط بود..اسلام آمد و هدف اصلی آن انقلاب فرهنگی بود و بزرگترین انقلاب فرهنگی خود اسلام است که آمد و فرهنگهای غلط را از بین برد و فرهنگ متعالی جایگزینش کرد.اسلام کرامت زن را برگرداند و ظلم و ستمی که به زن در طول تاریخ می شد خط بطلان بر روی آن کشید و آمد کرامت زن را بیان کرد.شما قرآن را میبینید که میگوید؛" و لقد کرمنا بنی آدم "و انسان را تکریم میکند خواه زن باشد خواه مرد.
روایاتی را هم میآورند که یا دلالتش اصلا این معنا نیست و یا سندش اصلا ضعیف است.حالا من نمی خواهم بحث فقهی تخصصی بکنم اما بحث فقهی تخصصیاش این است که یک دلیل درستی باید بیاورند که بتواند عمومات را تخصیص بزند.بنابر آن همان اصل عقلایی که عرض کردم هر آنکس که علم و آگاهی به امور قضایی داشت و میتوانست دعاوی را حل و فصل کند در مسایل حقوقی یا جزایی،آن شخص میتواند قاضی باشد میخواهد مرد یا زن باشد.
وکالت-همان طور که مستحضر هستید یکی از ادلهای که مخالفین قضاوت زنان میآورند بحثهایی پیرامون احساسات درونی زنان است و منقلب شدن زودرس آنها نسبت به موارد خاص،شما در این رابطه چه میفرمایید.به نظر شما آیا این میتواند دلیلی باشد برای رد مبنای قضاوت زنان؟
به نظر من این دلیل خیلی دلیل سخیفی است و مثل این است که ما بگوییم کسی میتواند قاضی شود که احساساتی نباشد.خیلی از مردان هستند که احساساتی میباشند.خود من،اصلا نمیتوانم قاضی بشوم،چون اگر کسی آمد گریه کرد خودم هم همراهش گریه میکنم. یعنی احساساتم طوری است که وقتی میبینم کسی دارد زار میزند تضرع و گریه میکند من هم به کلی تصمیمی نمیتوانم برخلاف او بگیرم.پس در این مسئله چرا ما بیاییم جنسیت را زیر سؤال ببریم.بگوییم هرکسی احساساتی است نباید قاضی بشود.قاضی کسی است که عواطفش،احساساتش غلبه بر اندیشهاش نکند.ما زنهایی را داریم خیلی مصمم هستند هیچ احساساتی درونشان نیست و برعکس چه در ایران و چه در کشورهای دیگر هستند مردانی که بسیار احساساتیاند. پس بگوییم اگر کسی شرایط عامه را داشت،علم داشت و سایر جهات را و احساساتی هم نبود میخواهد زن یا مرد باشد میتواند قاضی بشود.
وکالت-جنابعالی فرمودید که تشریع تابع تکوین است.آیا ضمانت اجرایی هم بر عدم این الزام وجود دارد؟به عبارت دیگر تشریع تابع تکوین است خیلیها هم بر این معتقد هستند اما ضمانت عدم اجرای این اصل ضمانت اجرای اینکه این کار را انجام نمیدهند آیا مبنای اخروی دارد یا مبنای مادی هم برایش وجود دارد؟
عرض کردم که دو طرز تفکر در علم کلام متکلمین وجود دارد.بعضی عقیدهشان این است که اشیاء دارای ارزشی ذاتی هستند و یک دسته هم میگویند نه،ارزش آن چیزی است که قانونگذار میگوید بکن و ضد ارزش آن چیزی است که قانونگذار میگوید.نکن آنکسی که این حرف را میزند طبیعتا نباید بگوید که تشریع تابع تکوین است.ملاک برای او آنست که قانونگذار میگوید. اما ما که ثابت کردیم که اشیاء دارای ارزش ذاتی هستند و ریشه حسن و قبح افعال در همین تکوین است با قطع نظر از اینکه قانونگذار بگوید چه بکن و چه نکن ما یک چیزی بالاتر میگوییم،میگوییم جایی که ریشهاش را ما دیدیم که در تکوین امر نیکوست بهطور قطع میگوییم قانونگذار اینجا حکم دارد و باید بگوید بکن اگر جایی ناپسندی چیزی را ذاتا درک کردیم بهطور حتم میگوییم قانونگذار آنجا از راه قاعده ملازمه"کل ما حکم به العقل حکم به الشرع"،بگوید نکن و شرع جدای از عقل نیست.
وکالت-استاد بعنوان آخرین سئوال و اشاره به اینکه در قانون شرایط انتخاب قضات رجولیت و ذکوریت شرط است اینک که در آستانه تشکیل مجلس ششم قرار داریم در راستای تغییر و حفظ حقوق زنان چه پیشنهادی دارید؟
اینها عمدتا به دلیل اجماع میروند و میگویند اجماع فقها قایم است بر اینکه یکی از شرایط قضاوت مرد بودن است که زن دیگر واجد شرط نیست و نمیتواند قاضی بشود.البته عرض بکنم این اجماع هم از حیث صغری و هم از حیث کبری خراب است.از حیث صغری عدهای هستند که این امر را قبول ندارند و اعتقادشان این است که زن میتواند قاضی بشود کبرایش مهمتر از همه است این است که اساسا اجماع به ما هو اجماع جزء ادله نیست.پیش ما اجماع به اعتبار اینکه کاشف است از رای معصوم(ع)حجت میشود.اجماع زمانی میتواند کاشف از رای معصوم باشد که مجمعین فتوایشان را مستند نکرده باشند به دلیلی و یا روایتی و آیهای فتوایشان را مستند نکرده باشند به دلیلی و یا روایتی و آیهای که اصطلاحا به آن میگویند اجماع مدرکی.چون اگر مدرک مشخص شد ما وظیفه داریم خودمان به مدارک به مدارک مراجعه کنیم، نه اینکه به فهم خودمان رجوع کنیم چون فهم هرکسی از برای خودش حجت است ما نمیتوانیم فهممان را به دیگران. تحمیل کنیم هر مجتهدی باید ببیند خودش چه میفهمد. پس اگر متوجه شدیم اجماعی که در این مسئله است،اجماع مدرکی است و مجمعین مدرکشان را بیان کردهاند.دیگر با اجماع کاری نداریم و میرویم سراغ آن مدرکی که اینها بیان کردهاند و ببینیم از مدارک همانطوری که آنها فهمیدهاند ما میفهمیم یا نه.اگر فهمیدیم دیگر اجماع نمیشود و آن مدرک دلیل ما میشود و اگر نفهمیدیم دیگر چنین اجماعی هیچ ارزشی ندارد.من اعتقادم این است که عمده دلیلی که سبب شده عدهای دنبال این بروند که شرط قاضی شدن این است که حتما مرد باشد،از اجماع وحشت دارند و همانطور که عرض کردم این اجماع،اجماعی نیست که آدم از آن وحشت داشته باشد و اجماع مدرکی هیچ ارزشی ندارد.من پیشنهاد دارم که باید روی این کار شود و واقعا این شرط برداشته شود. ولی خوب این مسئله هم هست که شورای نگهبان میرود دنبال اجماع و میآید و میگوید مخالفیم و این مشکل ادامه دارد مگر در مجمع تشخیص مصلحت نظام برود و آنجا تصویب بکنند که قاضی چه مرد باشد و چه زن میتواند قضاوت کند و شرط ذکوریت را بردارند.
نقد یک رای نقد و نظر دعوای رشد و حضانت کجای دنیا قاضی با یکسال سابقه کار حکم اعدام صادر میکند