×

خاطره شاعرانه آقای زرعی از نخستین اجلاس کنگره ملی وکلا و دیدار با استاد بهاء الدین ربانی

خاطره شاعرانه آقای زرعی از نخستین اجلاس کنگره ملی وکلا و دیدار با استاد بهاء الدین ربانی

خاطره آقای زرعی از نخستین اجلاس کنگره ملی وکلا و دیدار با استاد بهاء الدین ربانی

خاطره-شاعرانه-آقای-زرعی-از-نخستین-اجلاس-کنگره-ملی-وکلا-و-دیدار-با-استاد-بهاء-الدین-ربانی

 بعد از درج مقاله حقیر در مدرسۀ حقوق در شماره 48 ، علاوه بر اتصال حلقۀ دوستان و همکلاسان سابق، ، افتخار دوستی های جدیدی نیز دست داد که از جملۀ این دوستان عزیز، جناب آقای بهاءالدین ربانی می باشند. ایشان اهل سنندج بوده ولی در اصفهان ساکن و بعد از بازنشستگی از قضاوت فعلاً بوکالت مشغول هستند. با وجود 87 سالگی ، دلی جوان و روحی سرشار از عشق به میهن و امید به آیندۀ کشور دارند.

در اردیبهشت ماه سال 1390 که بهمراه آقای ایلدار آقاقلیزاده، برای شرکت در نخستین کنگره ملی وکلا عازم شهر اصفهان بودیم، بنا به دعوت قبلی، قرار بود در اولین فرصت مناسب به خدمت جناب آقای بهاء الدین ربانی نیز در منزلشان واقع در اصفهان برسیم که در نهایت در روز سوم حضور در اصفهان، توفیق زیارت دست داد. هدیۀ ناقابلی نیز برده بودیم که یک شان عسل و کتابچه ای از منتخبات اشعار این جانب بود. در ملاقات سه ساعته فیمابین آقای بهاء با قرائت  منتخبی از اشعار و بیان خاطرات خود باعث انبساط روحی و نیز علقۀ بیشتر گردید. پس از مراجعت به اردبیل، آن بزرگمرد غزلی را که به یاد آن روز سروده بودند از طریق تلفن قرائت و توسط حقیر ثبت وضبط گردید. در جوابیه، علاوه بر خاطرات کنگره و اشعار قرائت شدۀ استاد ربانی، اشاره به تلاشها و استقامت های مردانه آن جناب در سنگر مدرسه حقوق و تأثیر کنگره اصفهان نیز مدنظر حقیر بوده اس. لذا اول سرودۀ آقای ربانی و بعد جوابیۀ حقیر تقدیم می شود. شاید مورد توجه و عنایت قرار گیرد که این هم از جمله تأثیرات ضمنی انتشار مجله وزین «مدرسه حقوق» و کنگره های برگزار شده در اصفهان شمرده می شود:

غزل استاد بهاءالدین ربانی خطاب به نگارنده

یاد  آن  روز کتابی  به  بغل بود ترا                     بهر سوغاتی ما شانِ عسل بود ترا

آرزوی من شاعر همه دیدار  تو بود                      دیدن  شاعر نا دیده  امل  بود  ترا

تکیۀ من به غلط بر سر دانش می بود                   همره  دانش  هر  چیز عمل بود ترا

می هراسم که روم من به قدم تا دم کوه                لیک دیدم  که توانی به قلل بود ترا

قلمت در همه نقدی به نظر استاد است                    که تواند که بگوید که خلل بود ترا؟

آخرین  بیت  غزل  بدرقه  بنمود  «بها»                  یا سخن هست ورا یا که غزل بود ترا؟

جوابی که سروده و ارسال شد:

یـاد آن روز ، ره قـول و  غـزل بود  ترا                نه فقط قول و غزل ، قند  و  عسل بود ترا

بلبل و قمری اگر رو به تو آرَد نه عجب؟!               زان  همه سوسن و سنبل که بغل بود  ترا

میزبانی شدی از بهر دوسرگشته و مست                   هم ز  بد عهدی ما رنجِ  دَوَل(1) بود   ترا

مَثَل مـا  چـو  کُتـل  بـود  برِ  کوه  بلند                حق همین است که هیبت چو جَبَل  بود ترا

خوبی و مهر و   صفا  بود  نثار  یاران                  این  همـان  عهـد  الستـی  ز  ازل بود ترا

اصفهان نصف جهان است و فراوان نعمت،              لایق   همچو  تو  و   نیک   محل بود  ترا،

از  چه  خشکیده  لب  چشمۀ  زایندۀ  ما؟                سیل  اشکی  نفشاندیم، سَبَل(2) بود  ترا؟!

ما اگر حرف و  حدیثی  به  زبان  آوردیم،                 ای خوش آن عمر، که توفیق عمل بود ترا!

برف پیری به سر و روی ببارد،غم نیست              دل جوان است  چو  دیدم نه خِلَل بود ترا

حاصل  کنگره افزون ز  ملاقات  تو  شد                که به شیرین سخنان طنز و  مَثَل بود ترا    

از قضاوت، ز وکالت چه سلامت رَستی!                 مگر ای سرو روان دست بَطَل(3)بود ترا؟!

گر «رضا»فتح و ظفر را ز «بها» آموزد                  خوش به حالش! ثمر از  فتح قُلَل بـود ترا

1)دَوَل» و«دَوَلدن» واژه ای گیلکی بوده وبه معنی معطّل وامروز وفردا کردن وازسر واکردن است. چون استاد دو روز منتظر ما شده بود که قرار بود خدمتشان برسیم، این تعبیر بکار رفته است.

2)سَبَل: بارانی که از ابر برآمده و تا زمین نرسیده باشد.

3)بَطَل: پهلوان- دلیر- یل- دلاور .

    

پست های مرتبط

افزودن نظر

مشترک شدن در خبرنامه!

برای دریافت آخرین به روز رسانی ها و اطلاعات ، مشترک شوید.