×

روزی که هیچگاه فراموش نمی شود

روزی که هیچگاه فراموش نمی شود

اولین روز جنگ

روزی-که-هیچگاه-فراموش-نمی-شود

می خواستم از. اول مهر ١٣55 بنویسم اولین مهری که به همراه پدر پا به حیاط دبستان کوروش دالکی گذاشتم. حیاطی که با دیواری طاق طاق گردا گرد آن را گرفته بود و چنددرخت سالخورد گز ونخل در گوشه ی سمت چپ حیاط بچه های مدرسه را در آغوش سایه خود پناه می داد.

دبستانی که از جمله مدرسه های قدیمی و اولین های این استان زرخیز بود و می توانست به عنوان یک اثر باستانی فرهنگی همواره زینت بخش دیار همیشه سبز دالکی و استان مان باشد ولی شوربختانه امروز جز چند عکس اثری از آن باقی نماند.

آری می خواستم از مهر بنویسم و مهربانی های آن روزگار اما چه کنم که سی و یک شهریور سَـــدّ راهم شد و مرا در ایستگاه سال 5٩ نگه داشت سالی که پای راستم در میدان بازی کودکانه فوتبال با توپ پلاستیکی مورد هدف پای همبازیم قرار گرفت و شکست تا خاطره ای خاص از اولین روز های جنگ را در ذهنم مانا نمایـــد.

 

روزی که برای درمان پای شکسته ی خود. به همراه بهترین دوست پدرم زنده یاد مشهدی ابراهیم یزدان پناه ( جانباز جنگ تحمیلی) به بیمارستان شیر و خورشید (١٧شهریور) برازجان رفته بودم .

یادم هست بعد از مراجعه و گرفتن عکس رادیولوژی و معاینه توسط دکتر *رائـــو* معلوم شد نازک نی پایم ،ترک مویی برداشته و به تشخصی دکتر می بایست 4٢روز در گچ باشد.

بعد از گچ گرفتن محل شکستگی در بیمارستان با همان ســواری زنده یاد اسماعیل رحمتی که بصورت دربست آمده بودیم راهی روستا شدیم.هوا رو به تاریکی رفته بود و یکباره تمامی برق شهر خاموش شد. و در آن فضای تاریک نور هواپیمای جنگنده بر فراز استان بوشهر که در دفاع از حمله هوایی عراق به پایگاه های بوشهر برخواسته بودند چشم همه ی اهالی برازجان را به خود جلب کرده بود.

شاید امروزه غیر قابل باور باشد که دیدن نور چراغ های هواپیما و شلیک های پدافندها اما کسانی که زلالی هوای آن روزگار را به یاد دارند) خوب می دانند که نور چراغ های مشعل های خارگ در آن روزگار به راحتی در مسیر دالکی - برازجان پیدا بود ...

آن روز و روز های بعد آن را هرگز از یاد نمی برم .

چراکه در پی آن روز بود که برای مدتی از دیدن چهره پدر در خانواده محروم شدیم ،

 

(آری پدر و بهترین دوست خود) دالکی را به مقصد مرزهای کشور و دفاع از خاک ایران با گروهی ٣٠ نفر از شهرستان دشتستان در قالب نیروهای مردمی (کمیته) با فرماندهی زنده یاد حاج ماشالله کازرونی راهی خوزستان و شهر خرمشهر شدند.

تا روزی که پدر از خرمشهر برگشت من هنوز پایم در گچ بود و رفتن به مدرسه برایم غیر ممکن بود .می دانید آن روز دقیقا آخرین روز مهر بود که خانه ی مان به نور مهربانی پدر که از خرمشهر برگشته بود دوباره روشن شد و خانه ء مان پر شد ازهموطنان جنگ زده خرمشهری که هریک سراغی ازخانه و کاشانه خود می گرفتند .

او آمد با دستی پر از خاطرات مقاومت مردمان شهر زیبای خرمشهر و رشادت های نیروهای مردمی که با دستان خالی از وجب بــه وجب خاک خود دفاع می کردند

برای اهالی روستا و جنگ زده ها بسیار روایت های شنیدنی تعریف می کرد و من حریصانه در حرف های غیورانه اش غوطه ور می شدم.

یادم نمی رود خاطره هایی که از مسجد جامع خرمشهر می گفت و از نبود امکانات جنگی ،در دست نیروهای مردمی ...

یادم نمی رود صحبت های او در باره شهید فتح الله محمدی و محمدهاشم بحرالعلوم (از روستای سربست از توابع سعدآباد) که چگونه در خرمشهر به پرواز در آمد. و شهید حیدریزدانی( از قلعه سفید) و حماسه آفرینی های او ...

 

و باز اما مگر می شود از سی و یک شهریور 5٩ بنویسم و تافتح المبین و شیار المهدی دل پر نکشد.

همان عملیات غرور آفرینی که دوست مهربان پدر در آن مجروح گشت و پــدرم در شیار المهدی به همراه بسیاری از همرزمان خود آسمانی شــدند و عکس پدر در نوروز 6١ به سینه قاب نشست.

ومگر می شود از آخرین عکس پدرشهیــدم یاد کنــم امــااز پل هوایی اهواز کـه بر رودخانه ی پرآب کارون جلو چشمانم جلوه گری میکـــرد سخن نگـــویم.؟؟؟

و آیــــا می شود از مهر و یاران دبستانی نوشت ولی از همکلاسی های شهید خود نگـــویم وننویسم؟!

از شهید محمد شنبدی و بذله گویی هایش، از شهید جعفر فیوضی و آن سکوت های بی قرارش از شهید عیسی محمد نیا و آن لحن گفتارش، از شهید علیرضا بحرینی و چهره ی خندانش از شهید عنایت صولتی و مهربانی هایش از شهید عباس شفاهخواه و کوشش هایش یادی نکردو سخنی نراند.؟؟؟

 

این سطور را وقتی می نویسم که بعد از ٣٨ سال دقیقا مصادف شده با همان روز رفتنم به بیمارستان شیر و خورشید آری اکنون غروب ٣١ شهریور ٩٧ است سالروز جنگ تحمیلی. و اینکـه دوباره خوزستانم خونین شد.

در سالروز دفاع از این خاک ....

چه دهشتناک است دیدن کشته شدن مردمان این خاک توسط مردمان همین دیار آن هم به داعیه جدایی طلبی...آن هم به داعیه مخالفت با نهادی .... ویا با نگرش نظامی..!؟

 

آیا خوزستان از یاد خواهــد برد زمانی را که فرزندان این خاک همه دست به دست هم دادند و از ذره ذره آن دفاع نموده اند؟!

 

آیا خوزستان، از یاد می برد لاله های سرخی را که در دشت هـای داغ خود رویانده است؟!

 

آیا خوزستان ، پاره ی وجود سرزمینم از یاد می برد لاله های خونین وطن را..!؟

 

آیا خوزستان از یاد می برد مادرانی را که هنوز چشم انتظار به رَدّی از کالبد جگر گوشه اشان خود نشسته اند؟!

 

آیا خوزستان از یاد می برد فرزندانی را که همچنان در داغ پرکشیدن پدران خود بی قرار نام خوزستانند !؟

 

آیا خوزستان از یاد می برد همسرانی را که عاشقانه معشوق خود را به حجله شهادت فرستادند و سال هاست که به انگشت جان نقش مجنون خویش بر سرزمین می سرایند!؟

 

 

آیا خوزستان از یاد می برد....!؟

نه نه نه هـــــ...ـرگز.

*خوزستان ایران من است* *وایران من خوزستان*

به کدامین باور می گنجد اینسان بی مهری به هموطنان خود !؟

ترور و تروریست ؛. هیچگاه در ذهن و باور هیچ انسان آزاده ای پذیرفتنی نیست و همواره محکوم است.

 

چه نابخردانه و ناجوانمردانه است بر مردمان دیار خویش ، نشانه رفتن به هر داعیه ای ...!،

رنگین کمان ایران زمین همیشه پابرجاست و زیبایی این رنگین کمان به وجود رنگ های گوناگون قومیت های و باورهای ایرانیان همیشه مهرآفرین است..

 

رسول سعادت نیا

٣١شهریور٩٧

    

پست های مرتبط

افزودن نظر

مشترک شدن در خبرنامه!

برای دریافت آخرین به روز رسانی ها و اطلاعات ، مشترک شوید.