فلسفه تاریخ
فلسفه تاریخ
تاریخ خبر: یکشنبه 13شهریور 1390 - 5 شوال 1432 - 4سپتامبر 2011 - شماره25118
فلسفه تاریخ چیست؟
دانیل لیتل/ ترجمه حمید کوزری / بخش دوم
آدام اسمیت بخشی از این نگاههای خوشبینانه خود به پیشروی عقلانیت را در اعتقاد به ظهور نظام اقتصادی اروپای مدرن، تجسم بخشید. برجسته کردن مراحل معین تاریخ در تفسیر آن باز در قرن هجدهم و نوزدهم تکرار شد. در قرن هجده در فلسفه هگل نمودار خاصی یافت و به همان طریق در تئوری ماتریالیستی مارکس در مورد پیشرفت صورتهای اقتصادی تولید دوباره ظاهر شد.
این توجه به جهتمندی و مراحل معین تاریخ در اوایل قرن بیست شکل جدیدی به خود گرفت. این کار توسط تعدادی فرا تاریخدان انجام شد. آنها سعی داشتند کلان تفسیری فراهم کنند و با آن تاریخ جهان را دارای نظم درونی جلوه دهند. اشپنگلر، توین بی، ویتفوگل و لاتیمور خوانشی از تاریخ در چهارچوب فراز و فرود تمدنها، نسلها و فرهنگها مطرح کردند. نوشتههای آنان نه خیلی ملهم از آرای فلسفی و الهیاتی بود و نه برآمده از تخصص تاریخی خاص. اشپنگلر و توین بی تاریخ را همچون روند یگانهای تصویر کردند که تمدنها بر بستر آن از مراحل جوانی، پختگی و کهولت میگذرند.
ویتفوگل و لاتیمور نیز تمدنهای آسیایی را بر بستر عوامل معین و وسیعتر بررسی کردند. ویتفوگل تاریخ چین را در مقابل تاریخ اروپا قرار داده و تمدن آن را نوعی «استبداد روان» قلمداد میکند و نتیجه میگیرد که تاریخ چین دوری است، نه خطی. لاتیمور در توضیح رشد تمدن آسیایی از مسئله جبر جغرافیایی و بومی یاد میکند.
یک انتقاد بهجا از میان سیل انتقادات به تفسیر کلی تاریخ این است که این تفسیر جایی دنبال معنا میگردد که در واقع معنایی وجود ندارد. تفسیر رفتارهای فردی و زندگیها قابل قبول است؛ زیرا در این صورت میتوانیم برداشتهای ایجادی و اختیاری خود از معنا را در نظریهای مربوط به افراد بگنجانیم. اما باید اذعان کرد که هیچ عامل فرادستی در ورای وقایع تاریخی مانند انقلاب فرانسه نهفته نیست. به عنوان مثال اشتباه است اگر بکوشیم معنای جوانب انقلاب فرانسه (مانند واقعه ترور) را پیدا کنیم.
رویکرد الهیاتی میخواهد این انتقاد را با مسئله عاملیت خدا در نوشتن تاریخ، از سر باز کند؛ اما باید متوجه بود که وجود یک خالق الهی برای تاریخ، انسان را در امر ساختن تاریخ هیچکاره میکند.سعی در تشخیص مراحل عمده تاریخ در نزد ویکو، اشپنگلر و نوین بی در مقابل انتقاد به نگاه تک علی آنها به پیچیدگی تاریخ، بسیار آسیب پذیر است. هر یک از آنها عاملی را برای پیشبرد تاریخ مشخص کردهاند.
ویکو طبیعت کلی انسانی و اشپنگلر و توین بی مجموعه یکسان تغییرات تمدنی را عامل روند تاریخ میدانند. اما چارهای جز ارزیابی فرضیات آنها
بر اساس یک مشاهده تجربی نیست. بررسی تغییرات وسیع تاریخی در طول سه هزار سال تاریخ بشر شواهد کمی برای اثبات روند معین رشد تمدن، در اختیار میگذارد. در عوض با هر مقیاس واقعی که بسنجیم طیف وسیعی از احتمالات و راههای چندگانه حرکت در تاریخ محقق شده است. این بدان معنا نیست که هیچ تفسیر قابل قبول «کلان تاریخی» برای تاریخ و جوامع انسانی قابل دسترسی نیست.
نظریه جامعه شناسی تمدنهای کشاورزی اولیه پرداخته میخائیل مان، تلاشهای دوریئس و گودزبلوم در مورد تاریخ زیست محیط جهانی و توجه جرد دیاموند به مسئله بیماری و جنگ نمونههای این تفاسیر کلان تاریخی است. این دانشمندان چند جنبه فراگیر تاریخ را بر پایه چند موقعیت عمومی انسان شرح میدهند، موقعیتهایی مانند تلاش حکومتها در کسب درآمد، نیاز جوامع به بهره مندی از منابع و شیوع جهانی بیماریها. باید اذعان داشت که مشکل تاریخ کلان نگر حفظ اصل ارزیابی تجربی برای فرضیات فراگیر مطرح است.
فلسفه تاریخ هگل
شاید بتوان فلسفه تاریخ هگل را بزرگترین تئوری فلسفی در مورد تاریخ دانست. این فلسفه به دنبال کشف معنا و مسیری در تاریخ است. هگل تاریخ را روندی معقول میداند که به سمت شرایطی خاص یعنی تحقق آزادی انسان حرکت میکند: «مسئله این است؛ هدف نهایی بشر، آن هنگام که روح خود را در جهان محقق میکند.» هگل در فلسفه خود نسبت به پیشینیان و جانشینان گرایش بیشتری به تاریخ دارد. او بین تاریخ عینی و رشد ذهنی آگاهی فردی(روح) به عنوان یک امر شخصی، رابطهای میبیند. این مسئله ایده اصلی کتاب پدیدار شناسی روح است. او وظیفه اصلی فلسفه را شناخت جایگاه خود در گستره تاریخ میداند. «تاریخ روندی است که با آن روح خود و مفهوم خود را کشف میکند.»
هگل تاریخ جهان را در روایتی از مراحل تحقق آزادی انسان ساختاربندی میکند. این مراحل با آزادی عمومی دولت شهر یونان شروع شده، سپس به شهروندی جمهوری رومی، آزادی فردی اصلاحات پروتستانی و آزادی مدنی دولت مدرن میانجامد. او در فهم خود از تاریخ جهان، تمدنهای چین و هند را مورد توجه قرار داده است، هرچند به نظر او این تمدنها ایستا و در نتیجه ماقبل تاریخی هستند.
او لحظههای خاصی از تاریخ را وقایع «تاریخ جهانی» قلمداد میکند. این وقایع در راه تحقق غایت تاریخ یعنی آزادی انسان قرار گرفته اند؛ مثلا فتح بخش وسیعی از اروپا به دست ناپلئون در نظر او واقعهای تاریخی- جهانی است که با فراهم ساختن لوازم دولت دیوانی معقول پیشرفت تاریخ را ممکن میسازد. هگل حضور عقل را در تاریخ حس میکند؛ اما این عقل در تاریخ نهفته است و زمانی درک میشود که کار تکامل جهان به پایان رسیده باشد: «وقتی فلسفه رنگ خاکستری خود را بر جهان میپاشد، آنگاه است که مانند زندگی رو به تکامل میرود... جغد مینروا بالهای خود را با فرا رسیدن تاریکی خواهد گشود.»
دانستن این نکته مهم است که فلسفه تاریخ هگل تقلیدی از تعقل فلسفی و نظری فیلسوفان تحلیلی نیست و رویکرد فلسفی او بر پایه استدلال کاملا پیشینی و بنیادی قرار نگرفته، بلکه به نظر او رابطهای ذاتی بین عقل فلسفی و داده تاریخی وجود دارد. توصیه او این است که فیلسوف باید امر عقلانی را درون امر واقع کشف کند، نه اینکه آن را بر امر واقع تحمیل کند: «فلسفه باید آنچه هست را درک کند؛ زیرا آنچه هست، معقول است.» رویکرد او نه صرفا فلسفی است و نه صرفا تجربی، بلکه همت او معطوف به کشف یک محور عقلانی نهفته در آگاهی کاملا تاریخی از زمانه است. این محور باید بتواند به نحو فلسفی بیان شود.
رویکرد تأویلی به تاریخ
شاخه مهم دیگری از فلسفه تاریخ قارهای، علم هرمنوتیک – علم تفسیر متون- را در تفسیر تاریخ سرلوحه کار خود قرار داده است. این رویکرد معنای عمل و مقصود انسانها در تاریخ را مورد توجه قرار میدهد و به کلیتهای تاریخی بی توجه است. این سنت برآمده از سنت تفسیر مدرسی کتاب مقدس است. اساتید علم هرمنوتیک به هسته نمادین و زبانی تعاملات انسانی توجه دارند و معتقدند فن تفسیر متون میتواند رفتارها و دستاوردهای نمادین انسان را تفسیر کند.
ویلهلم دیلتای معتقد بود علوم انسانی ذاتاً با علوم طبیعی متفاوت است زیرا اولی رفتارهای بامعنای انسانی را بررسی میکند و دومی در شرح علّی وقایع طبیعی میکوشد. رفتار معنادار و عمل نمادین سازنده زندگی انسان هستند. دیلتای معتقد است که ابزارهای عقلانی علم هرمنوتیک برای تفسیر رفتار انسان و تاریخ نیز مناسب است. در این راستا اصطلاح فهم روش خاصی برای این رویکرد به وجود آورده است. متفکر به کمک فهم ترغیب میشود تا ساختار زنده معانی و انگیزههای فاعل تاریخی را از دید خود او درک کند.هایدگر، گادامر، ریکور و فوکو اندیشمندانی هستند که این شاخه از تفسیر تاریخ را قوام بخشیده اند. این سنت، فلسفه تاریخ را از دیدگاه معنا و زبان مورد بررسی قرار میدهد و دانش تاریخی را ساخته تفسیر رفتار و تجربه معنادار انسان میداند. در نگاه این مورخان باید وقایع تاریخ را به امید کشف ارتباط معنا و کنش نمادین رفتار انسان بررسی کنند.
سنت هرمنوتیک در اواسط قرن بیستم یک چرخش جدید و مهم در طریق خود داشت. فیلسوفان این دوره سعی کردند معنایی برای تحولات تاریخی جدید مانند جنگ، دشمنیهای قومی و ملی، هولوکاست و... پیدا کنند.
این تحولات دلخراش به وقایع تکان دهنده نیمه اول قرن بیست انجامید. مسئله این رویکرد را شاید بتوان «تاریخ همچون یادآوری» نام نهاد. عوامل این شاخه از میان فلسفههای اروپایی قرن بیستم مانند اگزیستانسیالیسم و مارکسیسم برخاسته بودند و جستجوی معنای واقعه هولوکاست آنها را متاثر کرده بود. در این راه فیلسوفی مانند پل ریکور بین حافظه شخصی، حافظه فرهنگی و تاریخ نسبت مستقیمی قائل شد.
دومینیک لاکاپرا از امکانات تئوری تفسیر و تئوری نقد در توجه خود به بازنمایی هولوکاست استفاده کرد. دیگر افراد به دنبال تاکید بر تواریخ محلی در ساخت و تفسیر گذشته مفهوم «ما» بودند. مثلا میخائیل کامن در بررسی عمومی جنگ داخلی آمریکا درگیر این موضوع است. حفظ و بازنمایی گذشته در صورتبندی هویت یک نسل یا یک ملت نقشی کلیدی دارد. از این طریق بسیاری از فلاسفه قرن بیست به ساختار ذاتی حافظه ملی که در سخن تاریخی هر جامعهای نهفته است، توجه کرده اند. اگر چه کالینگوود هیچ وقت به تبار فلسفه قارهای نپیوست اما در فلسفه تاریخ خود وارد چارچوب کلی فلسفه تاریخ هرمنوتیکی شد؛ زیرا چگونگی تعیین محتوای تاریخ پرسش اصلی اندیشه اوست. او تاریخ را متشکل از رفتارهای انسانی میداند، رفتارهایی که نتیجه سبک و سنگین کردن و انتخاب هستند. بنابراین مورخان باید وقایع تاریخی را «از درون» تشریح کنند. این کار آنها یعنی بازسازی جریان فکری پدیدآورندگان وقایع تاریخی.
3. فلسفه انگلیسی- آمریکایی تاریخ
سنت تجربی و انگلیسی- آمریکایی فلسفه همواره نگاهی گذرا به تاریخ داشته است. فیلسوفان این حوزه از سؤالات فلسفه تاریخ نظری کناره گرفته و در عوض به سؤالاتی در مورد منطق و معرفت شناسی دانش تاریخی روی آورده اند. سؤال اصلی در نزد آنها چنین است: «خصوصیات منطقی و معرفتی دانش تاریخی و تبیین آن چیست؟»
ادامه دارد
25تجربه گرایی هیوم سر نخهای مشخصی برای همه موضوعات فلسفه انگلیسی- آمریکایی باقی گذاشته است. این تاثیر شامل تفسیر رفتار انسان و علوم انسانی نیز میشود. هیوم کتاب مفصل و پر محتوایی در مورد تاریخ انگلستان نوشته است. تفسیر او از تاریخ بر اساس تحلیل رفتارها و انگیزهها و علل عادی بنا شده و هیچ رابطهای با تفاسیر دینی تاریخ ندارد. نگاه فلسفی او به تاریخ بر پایه این ایده است که شرح گذشته میتواند بر فرض وجود ماهیت انسانی ثابت تکیه کند.
رویکرد انگلیسی- آمریکایی در فلسفه تاریخ در میانه قرن بیست با ظهور «فلسفه تاریخ تحلیلی» دوباره زنده شد. عوامل این بازنمایی درای، دانتو و گاردنر هستند. این رویکرد از روشها و امکانات فلسفه تحلیلی در توضیحات تاریخی و دانش تاریخی استفاده میکند. مسئله مورد توجه در اینجا ویژگیهای دانش تاریخی است، یعنی ما چگونه واقعیتهایی در مورد تاریخ را میشناسیم؟ یک تحلیل خوب تاریخی از چه مواردی تشکیل شده است؟ آیا این تحلیل نیازمند استفاده از قوانین کلی است و آیا دانش تاریخی با کمک شواهد تاریخی موجود بدست میآید؟ فیلسوفان تحلیلی بر تجربی و علمی بودن تاریخ تاکید میکنند و سعی دارند این دیدگاه را با روشهای علمی مخصوص علوم طبیعی ثابت کنند.
فیلسوفان تحلیلی مشاهده غیرتجربی را در بررسی ساختار جهاننامعتبر میدانند. نظر آنها درباره تاریخ نیز چنین است. به نظر آنها عقل فلسفی به نفسه نمیتواند منشاء دانش حقیقی درباره ماهیت جهان باشد، این عقل همچنین در بررسی امور تاریخی مانند سلسله وقایع، اعمال، دولتها، طبقات، امپراطوریها، بلاها و پیروزیها، ناکارامد است. دانش اساسی در مورد جهان در انحصار نگاه تجربی و تحلیل منطقی است، به همین دلیل فیلسوفان تحلیلی تاریخ درباره معنا و ساختار تاریخ که قبلا مطرح شد، کنجکاو نیستند. از طرف دیگر فیلسوفان حوضه نظری فلسفه تاریخ کاملا به قدرت تفکر فلسفی برای درک و فهم بنیادین تاریخ اطمینان داشته و در مقابل رویکرد تجربی و مفهومی صرف مقاومت میکنند.
3-1. قوانین کلی تاریخ
کارل همپل فیلسوف علمی بود که توجه فیلسوفان تحلیلی تاریخ را به مقاله خود «کارکرد قوانین عمومی در تاریخ» برانگیخت. نظریه عمومی همپل در مورد توصیف علمی چنین اینست که تمام توصیفات علمی باید تحت قوانین کلی قرار بگیرد. او معتقد بود توصیفات تاریخی موجود با مدل قانون فراگیر جور در نمیآیند درحالی که مدل قانون فراگیر برای این توصیفات مدل مناسبی است. به نظر او توصیفات تاریخی باید تابع قوانین کلی باشند. گرایش به قانون کلی در توصیفات تاریخی توسط دیگر فیلسوفان تحلیلی علم مانند ارنست نِیگل هم مورد تاکید قرار گرفت. مقاله همپل مجادله طولانیای برانگیخت. حامیان مقاله از کلی گرایی در مورد رفتار انسانی به نفع قوانین فراگیر دفاع میکردند و منتقدان معتقد بودند تحقیق تاریخی مانند شرح رفتار فردی است و به کمک تفسیر قابل درک است. این مباحث مهم از طرف ویلیام درای، میخائیل اسکریون و آلان دوناگان مطرح شد. دوناگان و دیگران به این مشکل اشاره کردند که علوم اجتماعی به جای تکیه بر قوانین کلی بر قوانین اجتماعی تکیه دارند. دیگرانی مانند اسکریون به جوانب عملی تحقیق تاریخی اشاره کردند و استدلالات ضعیفی طرح کردند که شاید برای «شرح» یک واقعه تاریخی در یک زمینه خاص کافی باشند. به هر حال بنیادیترین اعتراضات به این رویکرد چنین هستند: اول اینکه تقریبا هیچ قانون کلیای درباره تاریخ یا سلسله وقایع وجود ندارد. دوم اینکه در عرض این نظریه، نظریات قابل توجه دیگری وجود دارد که در آنها رفتارها و نتایج تاریخی درک میشوند اما این نظریات تحت قوانین کلی قرار نگرفته اند. روشهای استدلالی این نظریات مناسب فهم رفتارهای فردی است، مانند روش «فهم» و تفسیر رفتار عقلانی که در بالا مورد توجه قرار گرفت. از طریق این نظریات میتوان سلسله علل را بدون توسل به قوانین کلی طراحی کرد.
اگر نگاه دقیقی به این کشمکش بر سر مدل قانون فراگیر بیاندازیم میفهمیم که فرض غلط وحدت علم و شباهت منطقی و منظم همه استدلالهای علمی با موارد خاص توصیف در علوم طبیعی انگشت شمار، باعث گسترش این کشمکش شده است. رویکرد قانون کلی بسیار ضعیف و معلول است و از اغاز توانایی طرح سوالات مهم درباره ماهیت تاریخ و دانش تاریخی را نداشته است. درک رفتار انسان از فهم اینکه چرا رادیاتور در دمای زیر صفر میترکد، بسیار متفاوت است. دوناگان میگوید: «نادیده گرفتن هویت اصیل علوم اجتماعی مرتبط با تاریخ و مسله کردن تحقیق انسانی با تغییر چهره و تشبیه ناصواب آن به فیزیک، بسیار دردناک است.» تاکید بر مدلهای طبیعی برای تحقیق تاریخی و اجتماعی به راحتی باعث پذیرفتن مدل قانون کلی میشود اما باید گفت این پذیرش راه به جایی نمیبرد.
3-2. عینت تاریخی
دیگر موضوعی که مورد توجه فلاسفه تحلیلی تاریخ است، موضوع «عینیت» است. آیا دانش تاریخی میتواند گذشته را عینا ً بازنمایی کند؟ آیا تاکید، نادیده گرفتن، انتخاب و تفسیر بازنمایی تاریخی وابسته به زاویه دید فردی مورخ است؟ آیا بار ارزشی رفتارهای انسان جمعبندی بی طرفانه مورخ را مخدوش نمیسازد؟
چنانکه جان پسمور اشاره کرده است، این موضوع مشکلات زیادی بوجود میآورد. اولین مشکلی که در سنت تحلیلی مورد بررسی بسیار قرار گرفته، بار ارزشی رفتار اجتماعی است. دومین مشکل این است که تفاسیر مورخین خود دارای بار ارزشی است و این موضوع سئوالات بسیاری درباره ظرفیت عین گرایی یا بی طرفی خود مورخ برمی انگیزد. آیا متفکر میتواند فارغ از تعصبات اخلاقی، سیاسی، ایدئولوژیکی و طبقاتی، به بررسی جهان بپردازد. سومین مسئله عینیت تاریخی خود دادههای تاریخی هستند. آیا اصلا واقعیت تاریخی معینی وجود دارد که از تفاسیر بعدی بی نیاز باشد؟ آیا تاریخ به ذات خود دارای واقعیت عینی است و از بسترهای شکل گیری خود مستقل است؟ آیا واقعیتی که نام «انقلاب فرانسه» به آن اطلاق شود، وجود دارد و آیا اصلا از روایتهای مختلف انقلاب فرانسه میتوان به یک جمع بندی رسید؟
برای هر کدام از این مشکلات جوابهایی مطابق با اصول فلسفه تحلیلی وجود دارد. اول اینکه در مورد ارزشها باید گفت در آشتی بین ایده محقق و ارزشهای دینی هیچ مشکل بنیادینی وجود ندارد. محققی که با دقت بسیار در حال ترسیم ارزشهای دینی شخصیتی تاریخی است و با ارزشهای دینی آن شخصیت اصلا موافق نیست، شاید این تحقیق را به خوبی انجام ندهد، اما در راه تحقیق درست هیچ مانع معرفتی وجود ندارد و او میتواند کلیت گفتارها، کردارها و رسوم فرهنگی مختلف را به درستی بررسی کند. لازم نیست کسی ارزشها و جهانبینی یک سان کولت را داشته باشد تا بتواند ارزیابی عادلانهای در مورد آنها داشته باشد. این موضوع ما را به راه حل مسئله دوم میرساند، یعنی امکان بی طرفی محقق. در نظر ما ارزش علمی کار دانشمندان و مورخان در رعایت ارزش اصول عقلانی و قدرت دوری از فرضیات هنگام بررسی واقعیات نامطبوع است. نگاهی دوباره به تاریخ علم و نوشتههای تاریخی نشان میدهد که این ارزش عقلانی همواره درکار بوده است. دانشمندان و مورخین بسیاری میشناسیم که نتیجه گیریهای آنها نه با پیش فرضهای ایدئولوژیک بلکه با جستجوی سخت کوشانه مدارک و شواهد میسر شده است. گرایش به عینیت به امید نیل به حقیقت خود ارزشی است که میتواند پابرجا بماند.
سرانجام سئوال در مورد عینیت گذشته مطرح میشود. آیا اساسا ً بنیانی برای اعتقاد به خصوصیات معین و عینی وقایع و شرایط گذشته وجود دارد، خصوصیاتی که مستقل از روایت ما باشند؟ آیا واقعیتی مستقل از روایت در لایه زیرین ساختارهای تاریخی وجود دارد که مورد رجوع مورخین قرار گیرد؟ مثلا ً وجود فی نفسه امپراطوری روم، دیوار بزرگ چین و پادشاهی امپراطور کیانلانگ. اگر ما تمایز بین سه عینیت وقایع، رفتارها و شرایط گذشته، عینیت وقایع معاصر که نتیجه وقایع گذشته هستند و عینیت موجودیتهای تاریخی را درست تشخیص دهیم، راه خود را از بین این مسائل به خوبی پیموده ایم. گذشته دقیقاً همان است که اتفاق افتاده، یعنی انسانها دست بکار زندگی بوده اند، خشکسالیها رخ داده اند، ارتشها جنگیدهاند و تکنولوژی جدید اختراع شده است. این رخدادها اخباری از خود بجاگذاشتهاند و این اخبار بنیان عقلانی اطمینان ما به گذشته هستند. بهمین خاطر ما میتوانیم تفسیری قابل قبول از «عینیت گذشته» بدست دهیم. این عینیت هنگام توجه ما به وقایع تاریخی انتزاعی خیلی زیاد نیست. مثلا در مورد ایجاد دولت- شهرهای یونانی، ظهور عقلانیت عصر روشنگری و شورش تایپینگ شرایط چنین است. هر یک از این اسامی تفسیری است برای وقایع تاریخی خاص که توسط شخصیتهای تاریخ یا مورخان شکل گرفته و ممکن است توسط مورخان آینده باطل گردد. اشاره به شورش تایپینگ مستلزم پیوند تعداد زیادی واقعه تاریخی است. این پیوند از طریق یک روایت تفسیری میسر میشود. هنوز حقایق نامکشوفی درباره تاریخ وجود دارد و به هم بافتن اطلاعات در دسترس در یک حقیقت تاریخی بزرگتر، امر فی نفسه تاریخی و عینی نمیسازد. به تحقیقات بیست ساله اخیر درباره انقلاب صنعتی توجه کنید. در آغاز این واقعه تغییر کیفی تکنولوژی و تولید تلقی میشد اما رفته رفته و طی تفاسیر اخیر چهره ملایمتر و درستتری به عنوان انقلاب به خود گرفت. در مورد دیگر به بحث طولانی و دقیق آرتور وُلدرن توجه کنید که میگوید چیزی بعنوان «دیوار بزرگ چین حقیقی» وجود ندارد.
3-3. علیت در تاریخ
دسته سوم و مهم از مسائلی که مورد توجه فیلسوفان تحلیلی است، به رابطه علّی در تبیین تاریخی مربوط است. وقتی میگوییم «جنگ داخلی آمریکا معلول درگیری اقتصادی منطقه شمال با جنوب بود» چه مسائلی در این جمله دخیل هستند. آیا برقراری نسبت علّی نیازمند تشخیص یک نظم علّی است. مثلا ً «آیا دورههای تورم فزاینده باعث تزلزل سیاسی میشود؟ آیا با کشف شرایط لازم و کافی میتوان نسبت علی برقرار کرد؟ آیا میتوانیم با جستجوی مکانیزمهای علّی، بین وقایع تاریخی نسبت علّی برقرار کنیم؟ این مسئله باعث طرح مشکل دیگری بنام جبر تاریخی میشود. آیا وقایع معین در شرایط خاص حتما ً رخ میدهند؟ آیا سقوط امپراطوری روم بر بستر شرایط مادی و نظامی قبل از بحران حتمی بود؟
اکثر فلاسفه تحلیلی با این مسائل از زاویه تئوری علیت فلسفه علم پوزیتیویست برخورد میکنند. اساس این نظریه فرضهای هیوم در مورد علیت است، یعنی اینکه علیت چیزی نیست مگر یک همزمانی همیشگی. فیلسوفان تحلیلی نیز به مدل قانون کلی گرایش پیدا کردند زیرا این مدل میتوانست نظریه علیت تاریخی را توجیه کند. همانطور که قبلا ً گفتیم گرایش به تبیین علّی در علوم اجتماعی کاملا ً غلط است زیرا پدیدههای اجتماعی به نظم علّی کلی در نمیآیند. بنابرین یا باید مفهوم علیت را به تفسیر بکشیم یا کلا ً زبان علّی را کنار بگذاریم. رویکرد دیگر این است که علل را شرایطی بهم پیوسته و ایجابی برای وقوع واقعه تعریف کنیم. یعنی آنها را شرایط کافی و/ یا لازم که احتمال واقعه را کم و زیاد میکنند، تلقی کنیم. این رویکرد از جانب فلسفه «زبان عمومی» و بحث تحلیل زبان علّی تقویت میشود. استدلال براساس شرایطی که بوجود نیامده اند، روشی برای کشف شرایط لازم و/یا کافی وقوع حادثه است. گفتن اینکه الف برای وقوع ب ضروری بود مستلزم این است که نشان دهیم ب اتفاق نمیافتاد اگر الف نبود. آشکار است که در رخدادهای علّی هیچ عامل واحدی به تنهایی برای وقوع یک اتفاق ضروری نیست و نتیجه بوسیله ترکیبی از عوامل وابسته به هم حاصل شده است. همگرایی دلایل عقلانی و علل واقعی وقایع تاریخی در این بحث مفید است، زیرا علل تاریخی معمولا ً نتیجه تامل انسان هستند. بنابرین اختصاص یک دلیل برای فلان عمل تاریخی در عین حال تشخیص علت نتایج آن عمل هم هست. معمولا میتوان یک عمل واقعی را علت یک واقعه خاص پذیرفت.(منظور اوضاع و احوالی است که در شرایط واقعی برای بوجود آمدن یک واقعه کافی باشد.) موازی با این علت یابی فراهم کردن تفسیری قانع کننده از دلیلی عقلانی که انسانی را در نمایش تاریخ به عمل درآورده، ممکن است.
فیلسوفان تحلیلی دهه 1960 به یک امر حیاتی برای درک درست علیت تاریخی توجه نکردند و آن امکان جستجوی مکانیسم علّی در پیچیدگی وقایع تاریخ است. (رئالیسم علّی) آنها توجه نکردهاند که روایات معمولا برداشتی از وقایع هستند، وقایعی که خود علّت و مقدمه وقایع بعدی هستند. در مقابل فلسفه علوم اجتماعی، پشتوانه محکمی برای تبیینهای تاریخی فراهم کرده است، تبیینهایی که معطوف به یافتن مکانیسمهای علّی است.
3-4. مباحث جدید فلسفه تاریخ
فلسفه تاریخ انگلیسی زبان در دهه 70 تغییر جهت قابل ملاحظهای داشت. این تغییر جهت با چاپ کتابهایدن وایت به نام فراتاریخ و نوشتههای لوئیس مینک در همان دوره شروع شد. در این دهه آنچه «چرخش زبانی» نام دارد و بر بسیاری حوزههای فلسفه و ادبیات تاثیر گذاشته، بر فلسفه تاریخ نیز موثر واقع شد. درحالی که فلسفه تاریخ تحلیلی بر قیاسهای علمی برای دانش تاریخی تاکید میکرد و اثبات پذیری و کلیت بخشی آن دانش را توسعه میداد، فیلسوفان انگلیسی دهه 70 و 80 هرچه بیشتر تحت تاثیر هرمنوتیک، پست مدرنیسم و نظریه ادبی قرار میگرفتند. این فلاسفه بر جنبه زبانی نوشته تاریخی تاکید میکردند و اینکه روایت تاریخی صرفاً روایت سلسله وقایع نیست. از نظر آنها ساختار درونی روایت تاریخی مهم است. قرابتهای این بحث با ادبیات و انسان شناسی بر تلقی علوم طبیعی به عنوان الگوی دانش تاریخی، سایه انداخت. بدین ترتیب غنا و ترکیب روایت تاریخی مورد توجه بیشتری قرار گرفت تا اهتمام به توصیفات علّی از نتایج تاریخی. فرانک آنکر اسمیت بسیاری از این موضوعات جدید را در تلقی خود از روایت تاریخی گنجاند. دیگر خطوط مهم تفکر فلسفه تحلیلی روی هستی شناسی تاریخی متمرکز شدند.
این فلسفه تاریخ جدید از چند جهت مهم با فلسفه تاریخ تحلیلی تفاوت دارد. این فلسفه بیشتر بر روایت تاریخی تاکید میکند تا علیت تاریخی و از لحاظ نظری به سنت هرمنوتیک نزدیکتر است تا سنت پوزیتیویسم که بنیانی برای فلسفه تاریخ تحلیلی دهه 1960 بود. از دیدگاه این فلسفه تاریخ جدید ذهن گرایی و تفاسیر چندگانه مهمتر از عین گرایی، حقیقت و تطابق با واقعیت است. دیگر شاخه مهم این فلسفه تاریخ بیشتر متوجه موقعیت تاریخی ماهیت انسان است تا موقعیت کلی ماهیت انسان. (یعنی این شاخه به هردر نزدیکتر است تا ویکو.) دیدگاه رایج در این شاخه، آگاهی انسان را محصولی تاریخی میداند و تشخیص ارتباط اندیشه انسان با گذشته را کار مهم مورخ تلقی میکند. مورخ معاصری مانند روبرت دارنتون برای برقراری این ارتباط به روشهای قوم شناسانه روی آورده است.
4. تاملی دوباره بر فلسفه تاریخ
بهتر است بحث را با یک نمای کلی از ساختار قابل قبول فلسفه تاریخی آینده به پایان بریم. هر شاخهای از فلسفه با تعدادی مسائل محوری درگیر است. فلسفه تاریخ نیز سئوالاتی حل نشده دارد: 1- هسته اصلی و واقعی ساختارها و موجودیتهای تاریخی (دولتها، امپراطوریها، جنبشهای دینی و...) چیست؟ آیا میتوانیم مفهومی از هستی اجتماعی و تاریخی بدست دهیم که مانع اشتباه شیء انگاری باشد، اما در عین حال واقعیتی موجه به هستیهای مفروض بدهد؟ 2- ذات علّی وقایع و ساختارهای تاریخی که بنیان تحلیلات تاریخی هستند، چیست؟ باید گفت علیت تاریخی مانند علیت فیزیکی ضرورت طبیعی ندارد، زیرا قوانین ثابتی برای پیشروی وقایع تاریخی وجود ندارد. بنابرین ما نیازمند برداشت جدیدی از علّیت هستیم که برای موضوعات تاریخی مناسب باشد. 3- نقش تفسیر از نوع «هم ذات پنداری» درباره گذشتگان چیست؟ و مورخان چگونه به قضاوت درستی درباره این هم ذات پنداری دست مییابند؟ آیا تفسیر درستی از رفتار و اندیشه انسانهایی که دیگر استخوانهایشان نیز پوسیده، ممکن است؟ این واقعیت پدیدارشناسانه چگونه در شرح علیت تاریخی به کار میآید؟ آیا ما میتوانیم به روایات مربوط به گذشته، تصویر نظامها، ساختارها، انسانها و روابط بین آنها اطمینان کلی داشته باشیم؟ و آیا دانش تاریخی علی الابد سئوال برانگیز باقی خواهد ماند؟ یک فلسفه تاریخ جدید این مسائل بنیادی را روشن خواهد کرد. چنین فلسفه تاریخی با جریانات هرمنوتیکی و روایی مهم در سنت قارهای و فلسفه تاریخ انگلیسی- آمریکایی سالهای اخیر، درخواهد آمیخت. این فلسفه تاریخ مسئله معرفتی مهمی دربرخواهد داشت که با فلسفه تاریخ تحلیلی در ارتباط است، اما خود را از فرضیات محدود کننده پوزیتویسم جدا نگه میدارد. فلسفه تاریخ جدید با تبیین اجتماعی دست و پنجه نرم میکند، یعنی با موضوعاتی که برای نسل امروزی مورخان علمی- اجتماعی مهم است. فهم امروزین فلسفه علوم اجتماعی که متوجه هستی شناسی و تبیین اجتماعی است برای آن فلسفه تاریخ مهم خواهد بود.
چند فرض هستی شناختی در اینجا به کار میآید. تاریخ از رفتار انسان در نهادها و ساختهای انسانی شکل گرفته است. هیچ عامل فرا انسانی در تاریخ نیست. هیچ معنا یا روند فوق انسانی در تاریخ وجود ندارد و وقایع و جریانها صرفا توسط جریانهای علّی واقعی و رفتارهای فردی بوجود میآیند. به قول دیویدسون و تیلور هیچ مغایرتی بین علل و دلایل، و همچنین بین فهم و تبیین نیست. تبیین تاریخی هم بر استدلال ساختاری علّی استوار است و هم بر تفسیر اعمال و نیات، بنابرین این تبیینها هم علّی هستند و هم هرمنوتیکی. هیچ قانون علّی فراگیری در امور انسانی وجود ندارد، در عوض دست علّیت اجتماعی از طریق تلاش عامل انسانی و ناگزیری نهادها و ساختارها در کار است. هدف تاریخی معقول، تعریف مکانیسم علّی روند تاریخ و مکانیسمی است که همواره متکی به عوامل تاریخی درون روابط اجتماعی واقعی است.
در این فلسفه تاریخ هستی شناسی دانش تاریخی میتواند مطرح گردد. دانش تاریخی بر شناخت تجربی استوار است و توجیه دعاوی تاریخی مستلزم اثبات قاطع تجربی آن است. عینیت تاریخی امر مسلمی است، به این معنا که مورخان قادرند با خوشبینی به بررسی مدارک موید نظریه آنها در مورد گذشته بپردازند. این گفته نباید اینگونه تلقی شود که فقط یک تفسیر حقیقی واحد از وقایع تاریخ در دست است. برعکس در این بحث یک تفاهم عمومی وجود دارد و آن اینکه تفسیر کمتر از واقعیت قطعی است و در مورد یک مدرک تاریخی سئوالهای تاریخی و منطقی متعددی میتوان پرسید. روایات تاریخی یک شاکله ذاتاً تاریخی دارند و یک شاکله ذاتی معطوف به گذشته.
در نهایت فلسفه تاریخ آینده نسبت به تنوع صور دانش تاریخی حساس خواهد بود. قواعد تاریخ شامل بسیاری مطالب مانند توضیح علّی، توصیف اطلاعات و تفسیر روایی رفتار انسان است. روایت تاریخی خود جوانبی دارد. یک جنبه هرمنوتیکی است که به معنای افعال پیچیده انسانهای متعدد میپردازد. جنبه دیگر علّی است و حامل مکانیسمهای علّی است که برای حصول نتیجه خاصی گرد هم جمع شده اند. مهمتر اینکه هر نوع دانش تاریخی در روایت بیان نمیشود. طیفی از ساختهای معرفتی وجود دارد که دانش تاریخی با آنها بیان میشود، از براورد جزیی استانداردهای تاریخی زندگی گرفته تا استدلالهای علّی تغییر جمعیت و مقایسه جریانهای مشابه در موقعیتهای متفاوت تاریخی. فلسفه تاریخ فردا میتواند لایه های متون تاریخی را ارزیابی کند. لایهای تغییرات اقتصادی و ساختاری جامعه را نشان میدهد؛ دیگری تغییرات عرفی و آن یکی تغییر عقاید و نگرش جامعه را بیان میکند. نهایتا باید گفت در فلسفه تاریخ آینده اینها دیگر لایههای بلاغی و ادبی متن تاریخی نیستند بلکه جوانب مهم دانش تاریخ محسوب میشوند.
* پی نوشتها و منابع مقاله در دفتر مجله موجود است.
codex27x
1220 نفر در آزمون وکالت 90 پذیرفته خواهند شد آزمون بهصورت دو مرحلهای خواهد بود آشنایی با نظام رسیدگی به تخلفات اداری کارمندان دولت