متهمی((خود))را ((محکوم)) می کند
متهمی((خود))را ((محکوم)) می کند
متهمی «خود» را «محکوم» می کند
اشاره : نوشته پیش روی در قالب داستانی شیوا و جذاب ، به خوبی اولاً: نقش و جایگاه وکیل،قاضی و دادستان را در روند دادرسی عادلانه به تصویر می کشد. ثانیاً: دلالت دارد بر اینکه واکنش های اجتماعی و فضای سنگینی که گاهی بر پرونده و ذهن و روح متهم حاکم است ، وکیل وی را از رسالت ذاتی خود یعنی دفاع از متهم بازندارد، در اراده اش سستی و خللی ایجاد نکرده و متزلزلش نسازد. ثالثاً: تعامل خوب و سازنده وکلا با یکدیگر و با قاضی دادگاه و نیز دادستان و متقابلاً حفظِ حرمت و شأن ایشان توسط مقامات قضاء، پند آموز است. رابعاً: در می یابیم که برای دفاعی قوی و جامع، تنها تسلط به قواعد و قوانین حقوقی کفایت نمی کند ، بلکه وکیل می بایست منبعی از معلومات در زمینه های علم الاجتماع، روانشناسی،فلسفه، مبانی علمی و اندیشه های بزرگان در مکتبهای مختلف دینی و انسانی،و نیز آشنا به فنون بلاغت و فصاحت کلام و رموز دفاع باشد. و خامساً: با جمع این شرائط صحنه دادگاه و دادرسی نیز می تواند یک کارگاه آموزشی متقن و الهام بخش برای طالبین حقوق و حقیقت باشد. ( رضـا مقصــودی )
نویسنده: آستیجانی
«اسکار وایلد»نویسنده مشهور انگلیسی داستانی بنام«دوریان گری» نوشته است که از شاهکارهای ادبی به شمار میرود.
او در کتاب خود شخصی را با صورت زیبا ترسیم میکند که گذشت زمان بر چهره دلربایش اثر نمیگذارد ولی آثار اعمالش بر«تصویر» او نقش می بندد.هر عمل ناپسندی که از وی سر میزند تغییری در وضع تابلو ایجاد میشود. روزی که برای آخرین بار به عکس خود مینگرد؛ جز شکلی کریه و بد منظره نمی بیند که طاقت نگریستن بدان را ندارد و چون«خویشتن»خویش را چنانکه هست میشناسد برای رهائی از نکبت و آلودگی دست به خودکشی میزند.
راستی اگر اندیشه ها و اعمال خوب و بد هرکس در چهره اش نمایان میگردید،جهان چگونه بود و موجودی که بنام«انسان»در روی زمین زندگی میکرد و زیستن را در خور توان خود می بیند چه قیافه هائی از دیگران مشاهده میکرد و تماشاچیِ چه تصویری از خود میگردید؟!
این سئوالی است که وجدان هرکس باید نسبت بخودش آنرا جواب گوید.
اما اگر غفلت و بی خبری،کسی را چنان در منجلاب پلیدیها فرو برد که صدای وجدانش را ناپسندی های کردارش خفه کند تکیلف چیست؟!!
آیا اگر آثار پندار و کارهای بد بشر در سیرتش مخفی میماند،باید هرچه میخواهد بکند و هیچ قوه ای داغ ننگ را بر پیشانی گنه آلود او نگذارد؟من در اینجا از مجرمین اتفاقی و یا غیر معتمد سخن نمیگویم،در زمان ما پیشرفت حیرت آور تمدن مادی،فشردگی اجتماعات و وجود وسائل ماشینی حمل و نقل، همه را در معرض ارتکاب جرم قرار میدهند. لیکن.همه مجرمین را نباید ناصالح دانست و از اجتماع راند.
از کسانی بحث میکنم که تسلیم تمنیات انحرافی و پست و کثیف شهوانی خود هستند و از این رهگذر زندگی معنوی«خویش»را دچار تباهی و نابودی میکنند و از صورت انسان خارج میشوند و بصورت حیوانی وحشی درمیآیند. برای یک مشت روده که بآلت تناسلی شان ختم میشود، زیست میکنند و جز برای ارضای این قسمت دست بکار نمیزنند.موجوداتی میشوند که اولشان نطفه و آخرشان مردار است.بیائید ا هم به تماشای چنین موجودی برویم و ناظر تخیلات و افکارش شویم:
او در کتاب خود شخصی را با صورت زیبا ترسیم میکند که گذشت زمان بر چهره دلربایش اثر نمیگذارد ولی آثار اعمالش بر«تصویر» او نقش می بندد.هر عمل ناپسندی که از وی سر میزند تغییری در وضع تابلو ایجاد میشود. روزی که برای آخرین بار به عکس خود مینگرد؛ جز شکلی کریه و بد منظره نمی بیند که طاقت نگریستن بدان را ندارد و چون«خویشتن»خویش را چنانکه هست میشناسد برای رهائی از نکبت و آلودگی دست به خودکشی میزند.
راستی اگر اندیشه ها و اعمال خوب و بد هرکس در چهره اش نمایان میگردید،جهان چگونه بود و موجودی که بنام«انسان»در روی زمین زندگی میکرد و زیستن را در خور توان خود می بیند چه قیافه هائی از دیگران مشاهده میکرد و تماشاچیِ چه تصویری از خود میگردید؟!
این سئوالی است که وجدان هرکس باید نسبت بخودش آنرا جواب گوید.
اما اگر غفلت و بی خبری،کسی را چنان در منجلاب پلیدیها فرو برد که صدای وجدانش را ناپسندی های کردارش خفه کند تکیلف چیست؟!!
آیا اگر آثار پندار و کارهای بد بشر در سیرتش مخفی میماند،باید هرچه میخواهد بکند و هیچ قوه ای داغ ننگ را بر پیشانی گنه آلود او نگذارد؟من در اینجا از مجرمین اتفاقی و یا غیر معتمد سخن نمیگویم،در زمان ما پیشرفت حیرت آور تمدن مادی،فشردگی اجتماعات و وجود وسائل ماشینی حمل و نقل، همه را در معرض ارتکاب جرم قرار میدهند. لیکن.همه مجرمین را نباید ناصالح دانست و از اجتماع راند.
از کسانی بحث میکنم که تسلیم تمنیات انحرافی و پست و کثیف شهوانی خود هستند و از این رهگذر زندگی معنوی«خویش»را دچار تباهی و نابودی میکنند و از صورت انسان خارج میشوند و بصورت حیوانی وحشی درمیآیند. برای یک مشت روده که بآلت تناسلی شان ختم میشود، زیست میکنند و جز برای ارضای این قسمت دست بکار نمیزنند.موجوداتی میشوند که اولشان نطفه و آخرشان مردار است.بیائید ا هم به تماشای چنین موجودی برویم و ناظر تخیلات و افکارش شویم:
***
اکنون به زندان بازش آوردند. در را به رویش بستند و رفتند. او ماند و زندان و اعمالش. آنچه کرده بود و آنچه باین علت باید تحمل کند.
- حال که دوباره به زندان برگشتم تا کی خواهم بود و کی مرا بیرون خواهند برد. بین اینجا و مردم یک دیوار بیشتر فاصله نیست آیا مرا«من»از اجتماع جدا ساخته است یا دیواری از آهن و سیمان؟!
این همه سئوال و مجهول بر پریشانی افکارش افزود. احساس کرد زیر فشار این اندیشه ها درهم خواهد شکست. صورت رنگ پریده و وازده اش را درون دو دست استخوانی تیره رنگ خود که رگهای آن بصورت زننده ای نمایان بود گرفت و چشمان قرمز فرو رفته وقی آلودش را بست.تاریکی باز هم به دیده و روحش مسلط شد.مدتی با این حال باقیماند. تیرگی و ابهام و آلودگی،نفرت و بیزاری و فرسودگی،وحشت و خفت و سیه کاری،از همه سو به مغزش هجوم آوردند. پنداشت در فضای بی پایان و تباهی که نوری بر آن ره نمی یابد به سرعت سقوط میکند. ناچار نشست. رخوت و بی حال فزون از حدی بر تمام وجودش دست یافت.چنان از خود بی خود شد که وجود زندانی دیگری را در اطاق«خود»از یاد برد.زانوهای سستن را در آغوش گرفت و پیشانیش را بر آن تکیه داد.بنظرش رسید فاصله دیوارهای زندان کم میشوند و از چهار سو بهم نزدیک میگردند تا او را خرد کنند و نابود سازند. سقف پائین میآید و چون توده سرب گداخته ای مغزش را میگذارد.خود نفهمید چه مدت باین حال باقی مانده است.گذشت زمان برایش مفهوم خود را از دست داده بود،گوئی لحظات در جا میزدند و نمیخواستند بگذرند. ولی چه سود از گذشتن و ماندن،او برای مدتی نامعلوم بزندان برگشته بود.
باو گفته بودند که دادگاه نسبت به پرونده اش ختم رسیدگی اعلام کرده است.باو گفته بودند که بفرض صدور حکم محکومیتش،میتواند از آن فرجام بخواهد.این امر برای او ابهام و پیچیدگی فراوان دربرداشت،یعنی چه؟ آیا او میتواند در چنین حالتی دارای حقی باشد؟!
هرچه فکر کرد نتوانست تحلیل صحیحی از اندیشه های درهم و نارسای خود بنماید.گذشته و آینده در نظرش مجسم میشد.منظره جلسه دادگاه در برابر چشمانش جان گرفت.بنظرش رسید قضات و دادستان با لباس رسمی با شوکت و متأنت وارد دادگاه شدند.تماشاچیها، وکیل او، وکیل خانواده طرف او.همه باحترام ورود قضات بپا خاستند.عظمت و ابهّتشان چنان هیجان انگیز و در عین حال پرجلال بود که او لحظه ای همه چیز را فراموش کرد. بی اختیار بپا خاست و تحت تأثیر آن همه وقار و شکوه قرار گرفت.
قضات در جایگاه خود قرار گرفتند و به حاضرین اجازه نشستن داده شد. پنداشت هنوز هم در دادگاه است و به قضات مینگرد. بالای سر آنها چشمش به مجسمه فرشته ای افتاد که در یک دست ترازوئی دارد و در دست دیگرش شمشیری است «یعنی چه»؟ از درک این معنی نیز ناتوان ماند. به یادش آمد یکی از قضات که بر مسندی برتر از دیگران قرار داشت،رسمیت جلسه را اعلام نمود.تذکراتی به حاضرین داد.
مسائلی را به منشی دادگاه دیکته کرد. چیزی بنام کیفر خواست و بعد«کاغذی» به عنوان دادخواست زیان مدعی خصوصی برایش خواندند لیکن همه آنها برای او نامفهوم بود و نتوانست چیزی از آنچه شنیده بود و یا دیده بود بخاطر آورد. تا آنوقت که او را بنام متهم فرا خواندند که از او«استنطاق»کنند.
رئیس دادگاه هویتش را پرسید. او گفت و منشی دادگاه نوشت باو گفتند:«تو متهمی که فردی را اغوا نموده ای و به همدستی دیگران نسبت باو جنایت کرده ای ».....
- حال که دوباره به زندان برگشتم تا کی خواهم بود و کی مرا بیرون خواهند برد. بین اینجا و مردم یک دیوار بیشتر فاصله نیست آیا مرا«من»از اجتماع جدا ساخته است یا دیواری از آهن و سیمان؟!
این همه سئوال و مجهول بر پریشانی افکارش افزود. احساس کرد زیر فشار این اندیشه ها درهم خواهد شکست. صورت رنگ پریده و وازده اش را درون دو دست استخوانی تیره رنگ خود که رگهای آن بصورت زننده ای نمایان بود گرفت و چشمان قرمز فرو رفته وقی آلودش را بست.تاریکی باز هم به دیده و روحش مسلط شد.مدتی با این حال باقیماند. تیرگی و ابهام و آلودگی،نفرت و بیزاری و فرسودگی،وحشت و خفت و سیه کاری،از همه سو به مغزش هجوم آوردند. پنداشت در فضای بی پایان و تباهی که نوری بر آن ره نمی یابد به سرعت سقوط میکند. ناچار نشست. رخوت و بی حال فزون از حدی بر تمام وجودش دست یافت.چنان از خود بی خود شد که وجود زندانی دیگری را در اطاق«خود»از یاد برد.زانوهای سستن را در آغوش گرفت و پیشانیش را بر آن تکیه داد.بنظرش رسید فاصله دیوارهای زندان کم میشوند و از چهار سو بهم نزدیک میگردند تا او را خرد کنند و نابود سازند. سقف پائین میآید و چون توده سرب گداخته ای مغزش را میگذارد.خود نفهمید چه مدت باین حال باقی مانده است.گذشت زمان برایش مفهوم خود را از دست داده بود،گوئی لحظات در جا میزدند و نمیخواستند بگذرند. ولی چه سود از گذشتن و ماندن،او برای مدتی نامعلوم بزندان برگشته بود.
باو گفته بودند که دادگاه نسبت به پرونده اش ختم رسیدگی اعلام کرده است.باو گفته بودند که بفرض صدور حکم محکومیتش،میتواند از آن فرجام بخواهد.این امر برای او ابهام و پیچیدگی فراوان دربرداشت،یعنی چه؟ آیا او میتواند در چنین حالتی دارای حقی باشد؟!
هرچه فکر کرد نتوانست تحلیل صحیحی از اندیشه های درهم و نارسای خود بنماید.گذشته و آینده در نظرش مجسم میشد.منظره جلسه دادگاه در برابر چشمانش جان گرفت.بنظرش رسید قضات و دادستان با لباس رسمی با شوکت و متأنت وارد دادگاه شدند.تماشاچیها، وکیل او، وکیل خانواده طرف او.همه باحترام ورود قضات بپا خاستند.عظمت و ابهّتشان چنان هیجان انگیز و در عین حال پرجلال بود که او لحظه ای همه چیز را فراموش کرد. بی اختیار بپا خاست و تحت تأثیر آن همه وقار و شکوه قرار گرفت.
قضات در جایگاه خود قرار گرفتند و به حاضرین اجازه نشستن داده شد. پنداشت هنوز هم در دادگاه است و به قضات مینگرد. بالای سر آنها چشمش به مجسمه فرشته ای افتاد که در یک دست ترازوئی دارد و در دست دیگرش شمشیری است «یعنی چه»؟ از درک این معنی نیز ناتوان ماند. به یادش آمد یکی از قضات که بر مسندی برتر از دیگران قرار داشت،رسمیت جلسه را اعلام نمود.تذکراتی به حاضرین داد.
مسائلی را به منشی دادگاه دیکته کرد. چیزی بنام کیفر خواست و بعد«کاغذی» به عنوان دادخواست زیان مدعی خصوصی برایش خواندند لیکن همه آنها برای او نامفهوم بود و نتوانست چیزی از آنچه شنیده بود و یا دیده بود بخاطر آورد. تا آنوقت که او را بنام متهم فرا خواندند که از او«استنطاق»کنند.
رئیس دادگاه هویتش را پرسید. او گفت و منشی دادگاه نوشت باو گفتند:«تو متهمی که فردی را اغوا نموده ای و به همدستی دیگران نسبت باو جنایت کرده ای ».....
***
جز آنکه با شرمساری به نجوای مردمی که مرا موجودی پلید و آلوده میدانند؛ گوش دهم، جز آنکه از افشای آنچه کرده ام ، خود را کثیف تر و زبون تر از آنچه هستم نشان دهم، چه میتوانم بگویم؟ آیا عمل زشتم بر خودم پوشیده است؟پس از معرفی خود،سکوت میکنم و بجای خود برمیگردم زیرا همه چیز را پرونده، گویاتر از من بیان میکند.
***
وکیل من به اجازه ریاست دادگاه از جابرخاست و پشت تریبون روبروی هیئت قضات قرار گرفت و چنین گفت:
آقایان قضات محترم؛ دفاع از متهمی که با چنین نفرت اجتماعی به پای میز محاکمه خوانده میشود، هرچند از نظر هیئت قضات که معتقدند صرف اتهام مستلزم محکومیت نیست، امر لازمی است و گوشه های تاریک«قضیه»را روشن میکند اما بنظر کسانی که با اینگونه مفاهیم آشنائی ندارند و بی توجه به حقوق اولیه افراد که از جمله حق دفاع در برابر اتهامست،اینگونه متهمان را قابل دفاع نمیدانند، دفاع از موکل خود را این گونه آغاز میکنم: تعادل کفه های ترازوی عدالت را اجرای صحیح قانون حفظ میکند و هرچند فردی متهم باشد و در مظان محکومیت اجتماعی قرار گیرد، وجدان قضات و شایستگی دستگاه عدالت باید حقوق او را از هرگز ندی مصون دارند.آنچه به موکل من نسبت داده اند از آنجائی که دارای جنبه های خاصی است از جهات مختلف،انزجار عامه را علیه او برانگیخته است. روشن تر بیان میکنم:هر چند ارتکاب هر جرمی موجب اخلال و آشفتگی نظم اجتماع میشود و وجدان عدالت خواه افراد را علیه متهم برمی انگیزد،باوجوداین بی فایده نخواهد بود بعرض برسانم که تا زمانیکه حکم محکومیت قطعی شخصی از دادگاههای صلاحیتدار صادر نشده باشد.آن شخص متهم است و اتهام امری است که هر فردی ممکن است روزی در معرض آن قرار گیرد.متأسفانه گاه با تمام وسائل دانسته و ندانسته،افکار را علیه متهمی برمی انگیزند و زشتی جرم انتسابی او را دو صد چندان نمایش میدهند.
در این گونه موارد بار متهم و وکیل او بسیار سنگین تر است و نگرانند که مبادا دستگاه عدالت را هیجان اجتماعی متأثر سازد و در توازن ترازوی عدالت بضرر متهم نوسان ایجاد کند.
قضات محترم دادگاه توجه دارند که موکل من نه تنها باید از کیفر خواست دادستان که علیه او صادر گردیده است، دفاع کند بلکه همه افراد اجتماع که روزنامه خوانده اند و از خبرها و عکسهای منتشر شده در روزنامه ها علیه متهم برانگیخته شده اند،هریک به نحوی علیه او ادعا نامه صادر میکنند و این امر پیداست تا چه حد بضرر متهم است.
وقتی جناب آقای دادستان با توجه به بازپرسی های مراحل اولیه تحقیق و دلالت پرونده مبادرت به صدور کیفر خواست علیه متهمی می نمایند دو نکته در خور کمال اهمیت است: نخست آنکه ایشان(دادستان)متخصص در امور جزائی و قضائی هستند و دیگر آنکه مدعی العموم هستند که لفظ«عموم»نیز اعم از فرد متهم است. به بیان دیگر جناب آقای دادستان نماینده حقوق جامعه و حافظ اجرای صحیح قانون است. کیفر خواست صادره از طرف ایشان واجد دو جنبه است. چه:مدعی العموم ترازودار حق و قانون است و همانطور که برای اعمال خلاف قانون متهم از محضر مقدس دادگاه تقاضای مجازات میکند، توجه دارند که مجازات قانونی به معنای خاص است که باید اجرا شود. یعنی هر عمل متهم که جرم باشد باید مجازات شود و غیر آن«نه»و از طرف دیگر مجازاتی که إعمال میگردد مجازاتی خواهد بود که قانون قبل از وقوع جرم پیش بینی کرده است نه آنکه احساسات عامه برای متهمی بعد از ارتکاب جرم،مجازات تعیین کند.
حال که سخن باینجا رسید از محضر مبارک دادگاه اجازه میخواهم یک مسئله کلی را که با موضوع دفاع ارتباط دارد بعرض برسانم و نظر آقایان قضات بصیر و دانشمند و جناب آقای دادستان را با وجود وقوف کاملشان بر آنچه بیان خواهم کرد،جلب میکنم:
انتشار اخبار مربوط به جرم در روزنامه ها و مجلات و استفاده تجارتی از جنبه های هیجان انگیز مسائل جنائی، نمونه هائی از مجرمین و وسائل ارتکاب جرم و نحوه امحاء و مخفی داشتن آثار جرم را بر اذهان غیر عادی عرضه میکند و نشان میدهد چگونه ممکن است کسی به سادگی مرتکب جرمی شود. دستگاه عدالت برای احراز واقع و اجرای صحیح قانون نیازمند به تحقیقات کامل در پیرامون جرم است اما فلسفه این«کندی لازم» را همه درک نمیکنند و اگر مدتی بطول انجامد به پندار غلط گمان میبرند که مجرم از مجازات گریخته است و ترسی را که مردم باید از مجازات جرائم داشته باشند از دست میدهند.
وقتی در روزنامه های می نویسند و با تفصیل رپرتاژ تهیه میکنند که چطور پدری فرزند خود را کشته است یا مادری دختر خود را وسیله هوسبازی هوسبازان قرار میدهد، افرادی که مستعد جنایت هستند متذکر خواهند شد که ممکن است چنین جرائمی مرتکب شد و«زنده» و «آزاد»هم ماند.
دادگاه محترم! قبح جرم و گناه تا زمانی است که موارد آن محدود و نادر باشد والا اگر مجرمین فراوان و مجازاتها همه گیر شد چه زشتی برای اعمال مجرمانه متصور است؟یا بعبارت دیگر اگر تمام جرائم را با عکس و شرح در روزنامه ها و سایر وسائل سمعی و بصری نشان دهند،چه اثری از زشتی عمل مجرمانه بجای خواهد ماند؟
امیدوارم آن عده از نمایندگان روزنامه ها که برای خبرگیری این محاکمه حاضر شده اند، متوجه باشند که انتشار این قبیل خبرها با شاخ و برک زیادی و عکسهای مهیج و گوناگون،به منزله کاشتن دانه های جرم و جنایت و آبیاری و بارور ساختن آنست.من در این محضر مقدس از نمایندگان روزنامه ها و مدیران و مسئولان نشریات استدعا میکنم که حساب حیثیت و شرافت اجتماع را از حسابهای تجارتی و سود و زیان و نوسانات تیراژ نشریات،جدا نمایند و اخبار جنائی را در حدودی که احساسات و عفت عمومی را جریحه دار نسازد و بدآموزیهائی برای افرادی که مستعد جنایت هستند نداشته باشد، منتشر نمایند و بالجمله رویه ای اتخاذ نمایند که انتشار اخبار جنائی موجب محدودیت دایره جرم و جنایت گردد نه«آنکه با شرح و بسط جزئیات رموز قتل و جنایت در جراید و مجلات، راه ارتکاب جرم و از بین بردن آثار آن و بعد فرار از چنگ قانون و مجازات را به همگان ارائه دهند و احیانا موجبات تشویق و تجری افرادی را که بعلل و جهات روحی و تربیتی، آمادگی بیشتری برای ارتکاب جرم دارند، فراهم سازند.
این مسائل را از آن جهت بعرض دادگاه رساندم که بدانند تا چه اندازه شوریدگی افکار علیه متهمان بضرر اجتماع و دستگاه عدالت و شخص متهم است. اما در مورد میزان مجازات موکل،باید متذکر این نکته بود که دیری است مجازاتها بر زمینه علت وقوع جرم تحلیل میشوند . امروز جرم شناسی و کشف علت جرم و مجرمیت بیش از تنبیه خطاکار عاصی،ذهن و فکر متخصصین فن و از جمله قضات جرائی را بخود مشغول داشته است.توجیهی که از مجازات میشود تنها بعنوان یک عامل هراس انگیز نیست بلکه بمنزله یکی از وسائل دیگر مبارزه با جرم است و اکنون اهل نظر دریافته اند که مجازات شدید و همه گیر به تنهائی گره های درهم شده جرم را نمی گسلد و از این رو باید بریشه های جرم بیش از شدت مجازات توجه کرد.
امروز بیشتر باین مسئله توجه میشود که جرم چرا اتفاق میافتد و در پی یافتن ریشه های عمیق و قابل تحلیل اجتماعی آن میروند نه آنکه با افزایش موارد اعدام و حبس با اعمال شاقه و بالاخره مجازاتهای شدید به مبارزه با جرم برخیزند.روزگاری سرمحکوم را به گلوله توپ میبستند. زمانی مجرمین را شقه میکردند.عده ای را از بام و دیوار بزمین می افکندند،به مغز و حلق عده ای سرب گداخته میرختند. ولی باز هم جرم بود و ناچار بودند عده ای را با چنان وضع فجیع معدوم سازند.
دادگاه محترم! هرچند مجازات،پدیده تاریخی اجتماع بشری است و جرم نیز از نخستین آثار اجتماعات متشکل است اما باید بآن از طریق مبارزه صحیح و از بین بردن علت آن درافتاد.
تا وقتی بیکاری و سرگردانی،فقر و تهیدستی، محرومیت و سرگشتگی، چنگ در روح اجتماعی فرو برده است؛ فقط اجرای مجازاتهای شدید به عنوان وسیله کم کردن جرم نمیتواند تسلی بخش خاطره های واقع بین گردد،اگر پرونده دلالت کند که متهم مرتکب عمل شنیعی شده است، باید دید چرا و بر چه زمینه هائی او دست بآن عمل زده است.لازم است قبلا به خانواده او توجه کنیم و از نزدیک آن را مطالعه نمائیم و بالاتر از همه باید به شرایط زندگی او توجه کنیم.در وضع اقتصادی و اجتماعی او دقت نمائیم و..و..و..
وقتی اساس خانواده ای بر هوی و هوس دو نفر بنا میشود: فقر،تجمل پرستی و تقلید، یا عدم تجانس روحی و فکری و سنی و شخصیتی که بین زن و شوهر با خانواده آنها وجود دارد،اساسا اجازه قوام و استحکام چنین پایه ای را نمیدهد. فرد(زن یا شوهر) به تدریج از«خانواده» زده میشود و برای فرار از آن،سرگرمی های کاذبه را بر لطف خانواده ترجیح میدهد و روز به روز فاصله او از همسر و خانواده اش بیشتر میشود. جهل و بی توجهی به فلسفه وجودی ازدواج و خانواده،آن دو را از هم می راند.در نتیجه یا زن طلاق میگیرد یا شوهر زنش را طلاق میدهد. خانواده ای از هم می پاشد، طفلی یا اطفالی که از هوس پست شهوی دو نفر بی خبر بدنیا آمده اند حیران و بی پناه وارد محیط آلوده (و منتظر!) میشوند، آنوقت است که جای این اطفال در خانه نیست،بهتر بگوئیم آنها نمیتوانند در خانواده زندگی کنند و راه کوچه و خیابان پیش میگیرند و فقط برای سیر کردن شکم خود به خانه برمیگردند و به محض آنکه سیر شدند باز هم از آن محیط میگریزند. و هرگز معنی نظم و ترتیب و عشق خانوادگی را در نمی یابند.اینها که هرگز از زبان کسانی که انتظار دارند،یک جمله محبت آمیز نشنیده اند،اینها که همیشه خود را در میان جمع،تنها میدانند، اینها که از سنین بسیار کم به هروئین و الکل و سایر وسائل فاسدکننده پناه میبرند، اینها که هرگز لطف اعتدال و عدالت را درک نکرده اند اینها که یا افراط گرند یا اهل تفریط،یا بیکاره و لاابالی میشوند،یا بیش از اندازه منزول و گوشه گیر، اینها که نمی فهمند هر کار را برای چه مقصود انجام میدهند، چگونه می خواهید زمینه های آماده برای ارتکاب جرم نباشند؟ آنچه میگویم بازی با الفاظ نیست حقیقت دردناکی است که در خور کمال توجه است. من برای آنکه نمونه ای از افکار نسل سرگشته و پریشان زمان حاضر را نشان دهم قسمتی از نامه جوانی را که بسیار خصوصی به نزدیک ترین دوستش نوشته ذکر میکنم. او نوشته است: «...فکر نکنید تصور مرگ مرا مضطرب و پریشان خاطر ساخته است و تحت تأثیر احساسات آنی و زودگذر و احیانا تاثرات جوانی،بطور گنک و ناپخته،این مطاب را مینویسم چنین نیست! من از این ناراحتیهای توان فرسای جسمی چندان که سالهاست در شکنجه روحی بسر میبرم رنج نمیکشم....و بعد اضافه میکند زندگی کوتاه من نیز مانند زندگی سایر افرادی که کمی «احساس»دارند،توأم با دردها و تلخکامی ها و حرمان بوده. این مسئله یا پدیده قرن ماست که هیچگاه جوانی خود را خوشبخت نمیداند یا همیشه این طور بوده است.ب هرحال نتیجه و«سنت» من این شده است که درباره خود چنین قضاوت کنم! او در قسمت دیگر نوشته است: از من دو وجود ساخته بودند؛ یکی وجودی که میفهمید، درک میکرد،می رنجید و می گریخت،دیگر وجودی که نسخه ثانوی افکار و شخصیت هائی بود که باو عرضه میشدند و چون طوطی گفته ها را تکرار و تلقینات را متجلی مینمود.با این نقص بزرگ که مجال پیدایش هر خلافی را در زندگی باقی میگذارند من نیز بزندگی ادامه میدارم.»
وقتیکه همه جا ذهن جوانان را نسبت به مسائل زندگی مشوب و تاریک میکنند و بجای آنکه سازمانهای تربیتی صحیح آنها را در ورزشگاه های«منزه» (روی کلمه ورزشگاه های منزه تکیه میکنم!!) به تقویت جسم و روح وادارند آنها را بسوی بی اعتنائی و تن آسائی و تسلیم شدن در مقابل پیشآمدها و سرنوشت می کشانند،چگونه میخواهید آنها مانند اطفالی باشند که در محیط های«مراقب»تربیت شده اند.
پرونده موکل من کتاب زندگی جوانانی است که تنها و سرگردان در کوی و برزن،بی هدف عمر خود را به هدر میدهند آیا این گناه آنهاست که چنینند یا گناه اجتماع و مسئولان آنست که آنها را این سان پرورده است این سئوال را وجدان بصیر و آگاه آقایان قضات جواب خواهد داد!!
آقایان قضات محترم؛ دفاع از متهمی که با چنین نفرت اجتماعی به پای میز محاکمه خوانده میشود، هرچند از نظر هیئت قضات که معتقدند صرف اتهام مستلزم محکومیت نیست، امر لازمی است و گوشه های تاریک«قضیه»را روشن میکند اما بنظر کسانی که با اینگونه مفاهیم آشنائی ندارند و بی توجه به حقوق اولیه افراد که از جمله حق دفاع در برابر اتهامست،اینگونه متهمان را قابل دفاع نمیدانند، دفاع از موکل خود را این گونه آغاز میکنم: تعادل کفه های ترازوی عدالت را اجرای صحیح قانون حفظ میکند و هرچند فردی متهم باشد و در مظان محکومیت اجتماعی قرار گیرد، وجدان قضات و شایستگی دستگاه عدالت باید حقوق او را از هرگز ندی مصون دارند.آنچه به موکل من نسبت داده اند از آنجائی که دارای جنبه های خاصی است از جهات مختلف،انزجار عامه را علیه او برانگیخته است. روشن تر بیان میکنم:هر چند ارتکاب هر جرمی موجب اخلال و آشفتگی نظم اجتماع میشود و وجدان عدالت خواه افراد را علیه متهم برمی انگیزد،باوجوداین بی فایده نخواهد بود بعرض برسانم که تا زمانیکه حکم محکومیت قطعی شخصی از دادگاههای صلاحیتدار صادر نشده باشد.آن شخص متهم است و اتهام امری است که هر فردی ممکن است روزی در معرض آن قرار گیرد.متأسفانه گاه با تمام وسائل دانسته و ندانسته،افکار را علیه متهمی برمی انگیزند و زشتی جرم انتسابی او را دو صد چندان نمایش میدهند.
در این گونه موارد بار متهم و وکیل او بسیار سنگین تر است و نگرانند که مبادا دستگاه عدالت را هیجان اجتماعی متأثر سازد و در توازن ترازوی عدالت بضرر متهم نوسان ایجاد کند.
قضات محترم دادگاه توجه دارند که موکل من نه تنها باید از کیفر خواست دادستان که علیه او صادر گردیده است، دفاع کند بلکه همه افراد اجتماع که روزنامه خوانده اند و از خبرها و عکسهای منتشر شده در روزنامه ها علیه متهم برانگیخته شده اند،هریک به نحوی علیه او ادعا نامه صادر میکنند و این امر پیداست تا چه حد بضرر متهم است.
وقتی جناب آقای دادستان با توجه به بازپرسی های مراحل اولیه تحقیق و دلالت پرونده مبادرت به صدور کیفر خواست علیه متهمی می نمایند دو نکته در خور کمال اهمیت است: نخست آنکه ایشان(دادستان)متخصص در امور جزائی و قضائی هستند و دیگر آنکه مدعی العموم هستند که لفظ«عموم»نیز اعم از فرد متهم است. به بیان دیگر جناب آقای دادستان نماینده حقوق جامعه و حافظ اجرای صحیح قانون است. کیفر خواست صادره از طرف ایشان واجد دو جنبه است. چه:مدعی العموم ترازودار حق و قانون است و همانطور که برای اعمال خلاف قانون متهم از محضر مقدس دادگاه تقاضای مجازات میکند، توجه دارند که مجازات قانونی به معنای خاص است که باید اجرا شود. یعنی هر عمل متهم که جرم باشد باید مجازات شود و غیر آن«نه»و از طرف دیگر مجازاتی که إعمال میگردد مجازاتی خواهد بود که قانون قبل از وقوع جرم پیش بینی کرده است نه آنکه احساسات عامه برای متهمی بعد از ارتکاب جرم،مجازات تعیین کند.
حال که سخن باینجا رسید از محضر مبارک دادگاه اجازه میخواهم یک مسئله کلی را که با موضوع دفاع ارتباط دارد بعرض برسانم و نظر آقایان قضات بصیر و دانشمند و جناب آقای دادستان را با وجود وقوف کاملشان بر آنچه بیان خواهم کرد،جلب میکنم:
انتشار اخبار مربوط به جرم در روزنامه ها و مجلات و استفاده تجارتی از جنبه های هیجان انگیز مسائل جنائی، نمونه هائی از مجرمین و وسائل ارتکاب جرم و نحوه امحاء و مخفی داشتن آثار جرم را بر اذهان غیر عادی عرضه میکند و نشان میدهد چگونه ممکن است کسی به سادگی مرتکب جرمی شود. دستگاه عدالت برای احراز واقع و اجرای صحیح قانون نیازمند به تحقیقات کامل در پیرامون جرم است اما فلسفه این«کندی لازم» را همه درک نمیکنند و اگر مدتی بطول انجامد به پندار غلط گمان میبرند که مجرم از مجازات گریخته است و ترسی را که مردم باید از مجازات جرائم داشته باشند از دست میدهند.
وقتی در روزنامه های می نویسند و با تفصیل رپرتاژ تهیه میکنند که چطور پدری فرزند خود را کشته است یا مادری دختر خود را وسیله هوسبازی هوسبازان قرار میدهد، افرادی که مستعد جنایت هستند متذکر خواهند شد که ممکن است چنین جرائمی مرتکب شد و«زنده» و «آزاد»هم ماند.
دادگاه محترم! قبح جرم و گناه تا زمانی است که موارد آن محدود و نادر باشد والا اگر مجرمین فراوان و مجازاتها همه گیر شد چه زشتی برای اعمال مجرمانه متصور است؟یا بعبارت دیگر اگر تمام جرائم را با عکس و شرح در روزنامه ها و سایر وسائل سمعی و بصری نشان دهند،چه اثری از زشتی عمل مجرمانه بجای خواهد ماند؟
امیدوارم آن عده از نمایندگان روزنامه ها که برای خبرگیری این محاکمه حاضر شده اند، متوجه باشند که انتشار این قبیل خبرها با شاخ و برک زیادی و عکسهای مهیج و گوناگون،به منزله کاشتن دانه های جرم و جنایت و آبیاری و بارور ساختن آنست.من در این محضر مقدس از نمایندگان روزنامه ها و مدیران و مسئولان نشریات استدعا میکنم که حساب حیثیت و شرافت اجتماع را از حسابهای تجارتی و سود و زیان و نوسانات تیراژ نشریات،جدا نمایند و اخبار جنائی را در حدودی که احساسات و عفت عمومی را جریحه دار نسازد و بدآموزیهائی برای افرادی که مستعد جنایت هستند نداشته باشد، منتشر نمایند و بالجمله رویه ای اتخاذ نمایند که انتشار اخبار جنائی موجب محدودیت دایره جرم و جنایت گردد نه«آنکه با شرح و بسط جزئیات رموز قتل و جنایت در جراید و مجلات، راه ارتکاب جرم و از بین بردن آثار آن و بعد فرار از چنگ قانون و مجازات را به همگان ارائه دهند و احیانا موجبات تشویق و تجری افرادی را که بعلل و جهات روحی و تربیتی، آمادگی بیشتری برای ارتکاب جرم دارند، فراهم سازند.
این مسائل را از آن جهت بعرض دادگاه رساندم که بدانند تا چه اندازه شوریدگی افکار علیه متهمان بضرر اجتماع و دستگاه عدالت و شخص متهم است. اما در مورد میزان مجازات موکل،باید متذکر این نکته بود که دیری است مجازاتها بر زمینه علت وقوع جرم تحلیل میشوند . امروز جرم شناسی و کشف علت جرم و مجرمیت بیش از تنبیه خطاکار عاصی،ذهن و فکر متخصصین فن و از جمله قضات جرائی را بخود مشغول داشته است.توجیهی که از مجازات میشود تنها بعنوان یک عامل هراس انگیز نیست بلکه بمنزله یکی از وسائل دیگر مبارزه با جرم است و اکنون اهل نظر دریافته اند که مجازات شدید و همه گیر به تنهائی گره های درهم شده جرم را نمی گسلد و از این رو باید بریشه های جرم بیش از شدت مجازات توجه کرد.
امروز بیشتر باین مسئله توجه میشود که جرم چرا اتفاق میافتد و در پی یافتن ریشه های عمیق و قابل تحلیل اجتماعی آن میروند نه آنکه با افزایش موارد اعدام و حبس با اعمال شاقه و بالاخره مجازاتهای شدید به مبارزه با جرم برخیزند.روزگاری سرمحکوم را به گلوله توپ میبستند. زمانی مجرمین را شقه میکردند.عده ای را از بام و دیوار بزمین می افکندند،به مغز و حلق عده ای سرب گداخته میرختند. ولی باز هم جرم بود و ناچار بودند عده ای را با چنان وضع فجیع معدوم سازند.
دادگاه محترم! هرچند مجازات،پدیده تاریخی اجتماع بشری است و جرم نیز از نخستین آثار اجتماعات متشکل است اما باید بآن از طریق مبارزه صحیح و از بین بردن علت آن درافتاد.
تا وقتی بیکاری و سرگردانی،فقر و تهیدستی، محرومیت و سرگشتگی، چنگ در روح اجتماعی فرو برده است؛ فقط اجرای مجازاتهای شدید به عنوان وسیله کم کردن جرم نمیتواند تسلی بخش خاطره های واقع بین گردد،اگر پرونده دلالت کند که متهم مرتکب عمل شنیعی شده است، باید دید چرا و بر چه زمینه هائی او دست بآن عمل زده است.لازم است قبلا به خانواده او توجه کنیم و از نزدیک آن را مطالعه نمائیم و بالاتر از همه باید به شرایط زندگی او توجه کنیم.در وضع اقتصادی و اجتماعی او دقت نمائیم و..و..و..
وقتی اساس خانواده ای بر هوی و هوس دو نفر بنا میشود: فقر،تجمل پرستی و تقلید، یا عدم تجانس روحی و فکری و سنی و شخصیتی که بین زن و شوهر با خانواده آنها وجود دارد،اساسا اجازه قوام و استحکام چنین پایه ای را نمیدهد. فرد(زن یا شوهر) به تدریج از«خانواده» زده میشود و برای فرار از آن،سرگرمی های کاذبه را بر لطف خانواده ترجیح میدهد و روز به روز فاصله او از همسر و خانواده اش بیشتر میشود. جهل و بی توجهی به فلسفه وجودی ازدواج و خانواده،آن دو را از هم می راند.در نتیجه یا زن طلاق میگیرد یا شوهر زنش را طلاق میدهد. خانواده ای از هم می پاشد، طفلی یا اطفالی که از هوس پست شهوی دو نفر بی خبر بدنیا آمده اند حیران و بی پناه وارد محیط آلوده (و منتظر!) میشوند، آنوقت است که جای این اطفال در خانه نیست،بهتر بگوئیم آنها نمیتوانند در خانواده زندگی کنند و راه کوچه و خیابان پیش میگیرند و فقط برای سیر کردن شکم خود به خانه برمیگردند و به محض آنکه سیر شدند باز هم از آن محیط میگریزند. و هرگز معنی نظم و ترتیب و عشق خانوادگی را در نمی یابند.اینها که هرگز از زبان کسانی که انتظار دارند،یک جمله محبت آمیز نشنیده اند،اینها که همیشه خود را در میان جمع،تنها میدانند، اینها که از سنین بسیار کم به هروئین و الکل و سایر وسائل فاسدکننده پناه میبرند، اینها که هرگز لطف اعتدال و عدالت را درک نکرده اند اینها که یا افراط گرند یا اهل تفریط،یا بیکاره و لاابالی میشوند،یا بیش از اندازه منزول و گوشه گیر، اینها که نمی فهمند هر کار را برای چه مقصود انجام میدهند، چگونه می خواهید زمینه های آماده برای ارتکاب جرم نباشند؟ آنچه میگویم بازی با الفاظ نیست حقیقت دردناکی است که در خور کمال توجه است. من برای آنکه نمونه ای از افکار نسل سرگشته و پریشان زمان حاضر را نشان دهم قسمتی از نامه جوانی را که بسیار خصوصی به نزدیک ترین دوستش نوشته ذکر میکنم. او نوشته است: «...فکر نکنید تصور مرگ مرا مضطرب و پریشان خاطر ساخته است و تحت تأثیر احساسات آنی و زودگذر و احیانا تاثرات جوانی،بطور گنک و ناپخته،این مطاب را مینویسم چنین نیست! من از این ناراحتیهای توان فرسای جسمی چندان که سالهاست در شکنجه روحی بسر میبرم رنج نمیکشم....و بعد اضافه میکند زندگی کوتاه من نیز مانند زندگی سایر افرادی که کمی «احساس»دارند،توأم با دردها و تلخکامی ها و حرمان بوده. این مسئله یا پدیده قرن ماست که هیچگاه جوانی خود را خوشبخت نمیداند یا همیشه این طور بوده است.ب هرحال نتیجه و«سنت» من این شده است که درباره خود چنین قضاوت کنم! او در قسمت دیگر نوشته است: از من دو وجود ساخته بودند؛ یکی وجودی که میفهمید، درک میکرد،می رنجید و می گریخت،دیگر وجودی که نسخه ثانوی افکار و شخصیت هائی بود که باو عرضه میشدند و چون طوطی گفته ها را تکرار و تلقینات را متجلی مینمود.با این نقص بزرگ که مجال پیدایش هر خلافی را در زندگی باقی میگذارند من نیز بزندگی ادامه میدارم.»
وقتیکه همه جا ذهن جوانان را نسبت به مسائل زندگی مشوب و تاریک میکنند و بجای آنکه سازمانهای تربیتی صحیح آنها را در ورزشگاه های«منزه» (روی کلمه ورزشگاه های منزه تکیه میکنم!!) به تقویت جسم و روح وادارند آنها را بسوی بی اعتنائی و تن آسائی و تسلیم شدن در مقابل پیشآمدها و سرنوشت می کشانند،چگونه میخواهید آنها مانند اطفالی باشند که در محیط های«مراقب»تربیت شده اند.
پرونده موکل من کتاب زندگی جوانانی است که تنها و سرگردان در کوی و برزن،بی هدف عمر خود را به هدر میدهند آیا این گناه آنهاست که چنینند یا گناه اجتماع و مسئولان آنست که آنها را این سان پرورده است این سئوال را وجدان بصیر و آگاه آقایان قضات جواب خواهد داد!!
***
کم کم صدای وکیلش برایش مبهم میشد و گوئی هر لحظه از او دور میشود چون صدایش آهسته و آهسته تر شد از بقیه مدافعات وکیلش چیزی بیاد نیاورد گوئی دیگر چیزی نگفته بود......!!! هرچه کوشید که بقیه سخنان وکیلش را بخاطر بیاورد نتیجه نگرفت.... کم کم بیاد آورد که وکیل طرف او وقتی که از موکل خود دفاع میکرد چنین گفت: آقایان قضات محترم:خانواده سازمان اولیه اجتماعات انسانی است درخت بارور تمدن امروزی از مزرع خانواده روئیده است. به عبارت دیگر تشکیل خانواده و بهره آن و تغییر شکلش بصورت اجتماعات بزرگتری که منجر به مراحل شهرنشینی و نضج تمدن و ثمربخش شدن آن گردیده است موجب قوام این کاخ رفیع شده است.در تاریخ حقوق جزا تا زمانی که به دوره جرائم عمومی نرسیده ایم، تجاوز به حریم خانواده چنان پراهمیت تلقی میشود که موجب جنگهای قبیله ای و سبب قتال و کشتارهای فراوان میگردد. از تاریخی هم که دولت در تعیین مجازات،نقش موثری ایفا میکند توجه به خانواده و حریم امنیت آن نیز از مشخصات بارز کلیه سیستمهای حقوقی است و مقررت مربوط به خانواده در حقوق مدنی و جزائی از مهمترین فصول مربوطه آنها بشمار میرود....اگر بقول دانشمندان حقوق جزا تأسی کنیم باین عقیده خواهیم بود که نخستین مقرراتی که در جوامع بچشم میخورد،قوانین مربوط به سازمان خانواده و اموال آن بوده است که بعدها با گذشت زمان،تغییر و تحول یافته است تا آنجا که امروز باین مرحله رسیده است که برای حفظ عصمت و عفت و جان و مال خانواده،قوانین جامع و کاملی وضع کرده اند.از انقلاب صنعتی انگلستان باین طرف نیز که وضع اقتصادی و شرایط کار و کارگاه ها و کارخانه ها و خصوصیات کار فردی(بخصوص دو جنگ جهانی در عمر یک نسل)پایه خانواده ها را متزلزل کرد.در مبنای جرائم ارتکابی علیه امنیت خانواده تغییری حاصل نشد.روشن تر عرض کنم: اگر احتیاجات اقتصادی، تمرکز را در خانواده ها کاهش داده و اعزام رؤسای خانواده ها بجبهه های جنگ در خانواده ها ایجاد پراکندگی نمود جنبه احترام معنوی و پاسداری قانون از آن،به ارزش و قوت خود باقی ماند.
مراحل بعدی تحولات اجتماعی نیز ارجی را که خانواده دارد مصون داشت تا بالاخره علمای علم الاجتماع به این صرافت افتادند که جامعه را باید از پایه خانواده بنا و اصلاح کرد و از پاشیدگی آن جلوگیری نمود و تعلیم و تربیت را نیز باید همآهنگ با تربیت محیط خانواده کرد.مسئله عفت در کشور ما نیز نه تنها دارای یک مفهوم عمیق اجتماعی است بلکه واجد جنبه مذهبی نیز هست و از این رو در خور توجه و دقت بیشتری است و مجرمین علیه این تاسیس اجتماعی مستوجب کیفرهای شدیدتری هستند و آنچه همکار محترم من اظهار داشتند که افکار عمومی علیه متهم تحریک شده است دلیل صحت مدعای اینجانب است. و هرچند روزانه جرائم متعددی در هر نقطه کشور روی میدهد لیکن آنها که مربوط به خانواده است دارای اهمیت بیشتری است وکیل محترم«متهم»به توضیح مسائلی پرداختند که بنظر من از هر لحاظ در خور کمال توجه و دقت است ولی آیا نابسامانی خانواده و اجتماعی که مجرم در آن تربیت یافته است باید با گسیختن خانواده دیگر ملازمه داشته باشد؟یعنی چون مجرم در محیط ناشایسته ای بار آمده است،حق دارد خانواده هائی را که با تلاش و کوشش فراوان تمام امکانات خود را صرف تعلیم و تربیت و تهذیب فرزندانشان میکنند از هم بپاشد؟ یا بعبارت دیگر:خانواده های آرام باید آلت اجرای مقاصد پست افراد از خانواده گریخته گردند؟ آقای وکیل متهم مسائلی از نظر جرم شناسی و توجیه علت مجرمین بیان کردند و ضمن تأیید این اصل که جرم علت اجتماعی دارد و باید بعنوان یک مرض با آن مبارزه کرد.من با این گفته کاملا موافقم ولی ضمن تجویز داروهائی که هریک از مکاتب حقوق جزا برای رفع این مرض تجویز کرده اند نباید تا آن اندازه در این مورد علو کنیم و منکر زشتی عمل مجرمانه بشویم و مسئولیت فرد را از نظر جزائی نادیده گیریم. بدیهی است اجتماع باید بعنوان پیشگیری از جرم،وسائلی برانگیزد که جرم بوقوع نپیوندد ولی وقتی جرمی اتفاق افتاد چگونه رواست بعنوان توجیه علت مجرمین،دست از مجازات خطاکار بداریم.در اینجا بی مورد نخواهد بود که عرض کنم هر اجتماع متشکلی که در آن یک نظام حقوقی ملحوظ است ناگزیر از وجود دو پلیس است یکی پلیس اداری که نگران وقوع جرم است و به وسائل لازم و امکانات موجود جلو ارتکاب جرم را می گیرد و دیگری پلیس قضائی که پس از ارتکاب جرم باید با کشف و حفظ آثار جرم و دسگیری مجرم او را بمقامات قضائی تسلیم کند تا مجازات شود.
وکیل محترم متهم از نابسامانیهای محیط سخن گفتند و آن را دلیل بی گناهی موکل خود دانستند. باید بگویم هرچند محیط آلوده، بیشتر آماده رشد میکرب است اما ضمن اینکه باید محیط را پاک کرد و در این کار از هیچ تلاشی نباید دریغ داشت،میکرب های موجود را نیز باید زدود.بخصوص آنکه اگر با فلسفه ای که همکار محترم من بیان فرمودند فقط بر پیکر اجتماع شلاق بزنیم وسیله ای بدست مجرمین تبهکار داده ایم تا هیچ قبحی برای عمل خود قائل نشوند. بدیهی است اگر تربیت خانوادگی با فرهنگ عمومی توأم میشد و معلم و مدرسه وظیفه خود را بطور کامل انجام میدادند و مردم از حد اقل وسائل زندگی بهره مند میشدند و اقتصاد متعادل و مطمئنی در اجتماع وجود داشت و سازمانهای صلاحیتدار واقعی،قوانین را بطور کامل اجرا میکردند و همه مسئولین امور پاک و منزه و دلسوز و وطن دوست میبودند؛ آن وقت من و شما ناچار نبودیم این همه برای ذکر این مطالب،محضر مقدس دادگاه را تصدیع دهیم.ولی بهرحال قانون تا وقتی وجود دارد باید بر موارد خود صحیحا منطبق گردد و قوانین جزائی مجرمینی را که نه تنها بدیگران و اجتماع رحم نمیکنند، بلکه با طرح نقشه و تبانی دست بارتکاب جرم میزنند،مجازات نماید و بقول یکی از دانشمندان حقوق جزا،حتمیت مجازات موجب کم شدن جرم در اجتماع خواهد بود.بنابراین با توجه باقاریر متهم در مراحل بازجوئی و دلائل موجود در پرونده،استدعای صدور حکم بر محکومیت متهم دارد.
مراحل بعدی تحولات اجتماعی نیز ارجی را که خانواده دارد مصون داشت تا بالاخره علمای علم الاجتماع به این صرافت افتادند که جامعه را باید از پایه خانواده بنا و اصلاح کرد و از پاشیدگی آن جلوگیری نمود و تعلیم و تربیت را نیز باید همآهنگ با تربیت محیط خانواده کرد.مسئله عفت در کشور ما نیز نه تنها دارای یک مفهوم عمیق اجتماعی است بلکه واجد جنبه مذهبی نیز هست و از این رو در خور توجه و دقت بیشتری است و مجرمین علیه این تاسیس اجتماعی مستوجب کیفرهای شدیدتری هستند و آنچه همکار محترم من اظهار داشتند که افکار عمومی علیه متهم تحریک شده است دلیل صحت مدعای اینجانب است. و هرچند روزانه جرائم متعددی در هر نقطه کشور روی میدهد لیکن آنها که مربوط به خانواده است دارای اهمیت بیشتری است وکیل محترم«متهم»به توضیح مسائلی پرداختند که بنظر من از هر لحاظ در خور کمال توجه و دقت است ولی آیا نابسامانی خانواده و اجتماعی که مجرم در آن تربیت یافته است باید با گسیختن خانواده دیگر ملازمه داشته باشد؟یعنی چون مجرم در محیط ناشایسته ای بار آمده است،حق دارد خانواده هائی را که با تلاش و کوشش فراوان تمام امکانات خود را صرف تعلیم و تربیت و تهذیب فرزندانشان میکنند از هم بپاشد؟ یا بعبارت دیگر:خانواده های آرام باید آلت اجرای مقاصد پست افراد از خانواده گریخته گردند؟ آقای وکیل متهم مسائلی از نظر جرم شناسی و توجیه علت مجرمین بیان کردند و ضمن تأیید این اصل که جرم علت اجتماعی دارد و باید بعنوان یک مرض با آن مبارزه کرد.من با این گفته کاملا موافقم ولی ضمن تجویز داروهائی که هریک از مکاتب حقوق جزا برای رفع این مرض تجویز کرده اند نباید تا آن اندازه در این مورد علو کنیم و منکر زشتی عمل مجرمانه بشویم و مسئولیت فرد را از نظر جزائی نادیده گیریم. بدیهی است اجتماع باید بعنوان پیشگیری از جرم،وسائلی برانگیزد که جرم بوقوع نپیوندد ولی وقتی جرمی اتفاق افتاد چگونه رواست بعنوان توجیه علت مجرمین،دست از مجازات خطاکار بداریم.در اینجا بی مورد نخواهد بود که عرض کنم هر اجتماع متشکلی که در آن یک نظام حقوقی ملحوظ است ناگزیر از وجود دو پلیس است یکی پلیس اداری که نگران وقوع جرم است و به وسائل لازم و امکانات موجود جلو ارتکاب جرم را می گیرد و دیگری پلیس قضائی که پس از ارتکاب جرم باید با کشف و حفظ آثار جرم و دسگیری مجرم او را بمقامات قضائی تسلیم کند تا مجازات شود.
وکیل محترم متهم از نابسامانیهای محیط سخن گفتند و آن را دلیل بی گناهی موکل خود دانستند. باید بگویم هرچند محیط آلوده، بیشتر آماده رشد میکرب است اما ضمن اینکه باید محیط را پاک کرد و در این کار از هیچ تلاشی نباید دریغ داشت،میکرب های موجود را نیز باید زدود.بخصوص آنکه اگر با فلسفه ای که همکار محترم من بیان فرمودند فقط بر پیکر اجتماع شلاق بزنیم وسیله ای بدست مجرمین تبهکار داده ایم تا هیچ قبحی برای عمل خود قائل نشوند. بدیهی است اگر تربیت خانوادگی با فرهنگ عمومی توأم میشد و معلم و مدرسه وظیفه خود را بطور کامل انجام میدادند و مردم از حد اقل وسائل زندگی بهره مند میشدند و اقتصاد متعادل و مطمئنی در اجتماع وجود داشت و سازمانهای صلاحیتدار واقعی،قوانین را بطور کامل اجرا میکردند و همه مسئولین امور پاک و منزه و دلسوز و وطن دوست میبودند؛ آن وقت من و شما ناچار نبودیم این همه برای ذکر این مطالب،محضر مقدس دادگاه را تصدیع دهیم.ولی بهرحال قانون تا وقتی وجود دارد باید بر موارد خود صحیحا منطبق گردد و قوانین جزائی مجرمینی را که نه تنها بدیگران و اجتماع رحم نمیکنند، بلکه با طرح نقشه و تبانی دست بارتکاب جرم میزنند،مجازات نماید و بقول یکی از دانشمندان حقوق جزا،حتمیت مجازات موجب کم شدن جرم در اجتماع خواهد بود.بنابراین با توجه باقاریر متهم در مراحل بازجوئی و دلائل موجود در پرونده،استدعای صدور حکم بر محکومیت متهم دارد.
***
این سخن وکیل خانواده طرف متهم،باز هم رشته افکارش را از هم گسیخت و باز هم همه چیز را از یاد برد تا آنکه صدای دادستان به گوشش رسید که میگفت:
مسئله ای که لازم است در مورد آن توجه بیشتری شود بینش خاصی است که هر جامعه ای نسبت به مسئله ای دارد و یا واکنشی است که هر جامعه در برابر امری از خود نشان میدهد. حقوق چرا با اخلاق دارای فصل مشترکی است که به اعتبار آن میتوان گفت قانون بعضی اعمال خلاف اخلاق را جرم دانسته است و نسبت بآن سختگیری زیادتری نشان داده است.جرائم منافی عفت از مسائلی است که در این وجه اشتراک قرار دارد و قانون و اجتماع،مجرم را با توجه و مراقبت زیادی تعقیب میکند آنچه قابل توجه است اینست که هتک ناموس به وقوع پیوسته است که از نظر اجتماع دارای عکس العمل شدیدی است و امنیت و آسایش اجتماعی را دچار اختلال و آشفتگی کرده است مردم در محیط زندگی خود و بچه هایشان در راه مدرسه اطمینان ندارند اینان که مرتکب چنین جنایتی شده اند، کسانی نیستند که مستحق ارفاق باشند اینها افرادی هستند که درصدد بدام کشیدن و آلوده کردن خانواده ها هستند«سبق»تصمیم در تمام اعمالشان موجود است«تبانی»میکنند وقت ارتکاب جرم را تعیین مینمایند وسائل را فراهم میکنند و فرد معصومی را بدام میکشند.
دادگاه محترم!هنگامی که آقای.... بعنوان وکیل متهم از موکلش دفاع میکرد گفت مقتضیات و شرائط محیط و محرومیت این افراد را در نظر بگیرید و بفرض ثبوت جرم مجازات شایسته درباره اش تعیین کنید این مسئله ای است که مکتب های حقوقی از زمان های پیش بآن توجه کرده اند و در همه قوانین آثار آن منعکس است و موضوع جدیدی نیست که وکیلی نخستین بار آن هم در این محکمه عنوان کرده باشد. محاکم همیشه با توجه باوضاع و احوال قضیه حکم صادر میکند و تنها نقش دادگاه این نیست که بر پیشانی متهمی،یکی از مواد قانون جزا را بچسباند. گاهی توجه باوضاع و احوال قضیه مستلزم محکومیت متهم به شدیدترین مجازاتها است.پرونده امر بطور کامل حکایت از یک نقشه قبلی دارد آیا بعنوان کوتاهی سازمانهای اجتماعی در انجام وظائفشان باید دستهای اجتماع را میدان تاخت و تاز و تجاوز خود قرار دهند و به جان و مال و ناموس مردم ابقاء نکنند؟ شکی ندارم که دادگاه محترم توجه دارد که تکیه بر نقائص و معایب اجتماع که همه از آن آگاه هستیم نمیتواند محملی برای برائت مجرمی گردد که خود بارتکاب جرم اقرار صریح و کامل دارد.
بنابراین برابر کیفر خواست تقاضای صدور حکم محکومیت متهم را به أشد مجازات دارم.
مسئله ای که لازم است در مورد آن توجه بیشتری شود بینش خاصی است که هر جامعه ای نسبت به مسئله ای دارد و یا واکنشی است که هر جامعه در برابر امری از خود نشان میدهد. حقوق چرا با اخلاق دارای فصل مشترکی است که به اعتبار آن میتوان گفت قانون بعضی اعمال خلاف اخلاق را جرم دانسته است و نسبت بآن سختگیری زیادتری نشان داده است.جرائم منافی عفت از مسائلی است که در این وجه اشتراک قرار دارد و قانون و اجتماع،مجرم را با توجه و مراقبت زیادی تعقیب میکند آنچه قابل توجه است اینست که هتک ناموس به وقوع پیوسته است که از نظر اجتماع دارای عکس العمل شدیدی است و امنیت و آسایش اجتماعی را دچار اختلال و آشفتگی کرده است مردم در محیط زندگی خود و بچه هایشان در راه مدرسه اطمینان ندارند اینان که مرتکب چنین جنایتی شده اند، کسانی نیستند که مستحق ارفاق باشند اینها افرادی هستند که درصدد بدام کشیدن و آلوده کردن خانواده ها هستند«سبق»تصمیم در تمام اعمالشان موجود است«تبانی»میکنند وقت ارتکاب جرم را تعیین مینمایند وسائل را فراهم میکنند و فرد معصومی را بدام میکشند.
دادگاه محترم!هنگامی که آقای.... بعنوان وکیل متهم از موکلش دفاع میکرد گفت مقتضیات و شرائط محیط و محرومیت این افراد را در نظر بگیرید و بفرض ثبوت جرم مجازات شایسته درباره اش تعیین کنید این مسئله ای است که مکتب های حقوقی از زمان های پیش بآن توجه کرده اند و در همه قوانین آثار آن منعکس است و موضوع جدیدی نیست که وکیلی نخستین بار آن هم در این محکمه عنوان کرده باشد. محاکم همیشه با توجه باوضاع و احوال قضیه حکم صادر میکند و تنها نقش دادگاه این نیست که بر پیشانی متهمی،یکی از مواد قانون جزا را بچسباند. گاهی توجه باوضاع و احوال قضیه مستلزم محکومیت متهم به شدیدترین مجازاتها است.پرونده امر بطور کامل حکایت از یک نقشه قبلی دارد آیا بعنوان کوتاهی سازمانهای اجتماعی در انجام وظائفشان باید دستهای اجتماع را میدان تاخت و تاز و تجاوز خود قرار دهند و به جان و مال و ناموس مردم ابقاء نکنند؟ شکی ندارم که دادگاه محترم توجه دارد که تکیه بر نقائص و معایب اجتماع که همه از آن آگاه هستیم نمیتواند محملی برای برائت مجرمی گردد که خود بارتکاب جرم اقرار صریح و کامل دارد.
بنابراین برابر کیفر خواست تقاضای صدور حکم محکومیت متهم را به أشد مجازات دارم.
***
- به نظرش رسید باز هم دادگاه به او و وکیلش اجازه آخرین دفاع را داد ولی دیگر نتوانست ارتباط صحیحی بین موضوعها بیابد زیرا این بار نیز تقاضای محکومیتش شده بود.
بی اختیار دو دست خود را محکم برش کوبید. اگر محکوم بشوم چه؟به نظرش رسید باو گفتند از حکم محکومیتش میتواند فرجام بخواهد.
ناگهان احساس کرد دستی بر شانه اش خورد و او را به خود آورد. به چه فکر میکنی و چرا این قدر گرفته ای؟ بالاخره آزادخواهی شد! بغض گلویش را می فشرد. ناگهان به گریه افتاد و چنین گفت: عمل من در روح و فکرم زندانی ابدی ساخته است.زندانبان آن«خودم»و«زندانی» آن نیز«خودم،هستم. اینجا از نظر نام و تشکیلاتش برای من زندان نیست.من هر کجا باشم در اینجا که نامش زندان است یا خارج از اینجا که اسمش آزادی است، پیوسته در زندان اعمال خود و دیگران هستم.در زندان آلودگی روح خود و دیگران هستم.در زندان آلودگی روح خود دست و پا میزنم.در منجلاب زندان خود فرو میروم. اگر محکوم شوم قضات عادلانه قضاوت کرده اند. مرحله بعدی نیز مرا محکوم خواهند کرد.نه! فرجام نخواهم خواست.. نخواهم خواست.وای بر من اگر آثار پندار و تخیلاتم بر چهره ام نقش می بست.شما الان چه صورتی میدیدید!؟ ولی وکیلم درست گفت که: همه اش تقصیر من نیست. اجتماع و شرایط زندگی و......هم خیلی تقصیر دارند و.....
بی اختیار دو دست خود را محکم برش کوبید. اگر محکوم بشوم چه؟به نظرش رسید باو گفتند از حکم محکومیتش میتواند فرجام بخواهد.
ناگهان احساس کرد دستی بر شانه اش خورد و او را به خود آورد. به چه فکر میکنی و چرا این قدر گرفته ای؟ بالاخره آزادخواهی شد! بغض گلویش را می فشرد. ناگهان به گریه افتاد و چنین گفت: عمل من در روح و فکرم زندانی ابدی ساخته است.زندانبان آن«خودم»و«زندانی» آن نیز«خودم،هستم. اینجا از نظر نام و تشکیلاتش برای من زندان نیست.من هر کجا باشم در اینجا که نامش زندان است یا خارج از اینجا که اسمش آزادی است، پیوسته در زندان اعمال خود و دیگران هستم.در زندان آلودگی روح خود و دیگران هستم.در زندان آلودگی روح خود دست و پا میزنم.در منجلاب زندان خود فرو میروم. اگر محکوم شوم قضات عادلانه قضاوت کرده اند. مرحله بعدی نیز مرا محکوم خواهند کرد.نه! فرجام نخواهم خواست.. نخواهم خواست.وای بر من اگر آثار پندار و تخیلاتم بر چهره ام نقش می بست.شما الان چه صورتی میدیدید!؟ ولی وکیلم درست گفت که: همه اش تقصیر من نیست. اجتماع و شرایط زندگی و......هم خیلی تقصیر دارند و.....
« مجله حقوق امروز » دی 1342 - شماره 8 »
- ذکر منبع و نام سایت در استفاده از مطالب الزامی است.
فرزند فروشی عنوان مجرمانه نیست بررسی ارتشا، کمیسیون و پورسانت-قسمت اول