×

متهمی((خود))را ((محکوم)) می کند

متهمی((خود))را ((محکوم)) می کند

متهمی((خود))را ((محکوم)) می کند

متهمی((خود))را-((محکوم))-می-کند

متهمی «خود» را «محکوم» می کند


 

اشاره : نوشته پیش روی در قالب داستانی شیوا و جذاب ، به خوبی اولاً: نقش و جایگاه وکیل،قاضی و دادستان را در روند دادرسی عادلانه به تصویر می کشد. ثانیاً: دلالت دارد بر اینکه واکنش های اجتماعی و فضای سنگینی که گاهی بر پرونده و ذهن و روح متهم حاکم است ، وکیل وی را از رسالت ذاتی خود یعنی دفاع از متهم بازندارد، در اراده اش سستی و خللی ایجاد نکرده و متزلزلش نسازد. ثالثاً: تعامل خوب و سازنده وکلا با یکدیگر و با قاضی دادگاه و نیز دادستان و متقابلاً حفظِ حرمت و شأن ایشان توسط مقامات قضاء، پند آموز است. رابعاً: در می یابیم که برای دفاعی قوی و جامع، تنها تسلط به قواعد و قوانین حقوقی کفایت نمی کند ، بلکه وکیل می بایست منبعی از معلومات در زمینه های علم الاجتماع، روانشناسی،فلسفه، مبانی علمی و اندیشه های بزرگان در مکتبهای مختلف دینی و انسانی،و نیز آشنا به فنون بلاغت و فصاحت کلام و رموز دفاع باشد. و خامساً: با جمع این شرائط صحنه دادگاه و دادرسی نیز می تواند یک کارگاه آموزشی متقن و الهام بخش برای طالبین حقوق و حقیقت باشد. ( رضـا مقصــودی )

نویسنده: آستیجانی
 
«اسکار وایلد»نویسنده مشهور انگلیسی‏ داستانی بنام«دوریان‏ گری» نوشته است که از شاهکارهای ادبی به شمار می‏رود.

او در کتاب خود شخصی را با صورت زیبا ترسیم میکند که گذشت زمان بر چهره دلربایش‏ اثر نمی‏گذارد ولی آثار اعمالش بر«تصویر» او نقش می‏ بندد.هر عمل ناپسندی که از وی‏ سر می‏زند تغییری در وضع تابلو ایجاد می‏شود. روزی که برای آخرین بار به عکس خود مینگرد؛ جز شکلی کریه و بد منظره نمی‏ بیند که طاقت‏ نگریستن بدان را ندارد و چون«خویشتن»خویش‏ را چنانکه هست می‏شناسد برای رهائی از نکبت‏ و آلودگی دست به خودکشی می‏زند.

راستی اگر اندیشه‏ ها و اعمال خوب و بد هرکس در چهره ‏اش نمایان می‏گردید،جهان‏ چگونه بود و موجودی که بنام«انسان»در روی‏ زمین زندگی می‏کرد و زیستن را در خور توان‏ خود می ‏بیند چه قیافه‏ هائی از دیگران مشاهده‏ میکرد و تماشاچیِ چه تصویری از خود می‏گردید؟!

این سئوالی است که وجدان هرکس باید نسبت بخودش آنرا جواب گوید.

اما اگر غفلت و بی خبری،کسی را چنان در منجلاب پلیدی‏ها فرو برد که صدای وجدانش را ناپسندی های کردارش خفه کند تکیلف چیست؟!!

آیا اگر آثار پندار و کارهای بد بشر در سیرتش مخفی می‏ماند،باید هرچه میخواهد بکند و هیچ قوه ‏ای داغ ننگ را بر پیشانی گنه‏ آلود او نگذارد؟من در اینجا از مجرمین‏ اتفاقی و یا غیر معتمد سخن نمیگویم،در زمان‏ ما پیشرفت حیرت‏ آور تمدن مادی،فشردگی‏ اجتماعات و وجود وسائل ماشینی حمل و نقل، همه را در معرض ارتکاب جرم قرار میدهند. لیکن.همه مجرمین را نباید ناصالح دانست و از اجتماع راند.

از کسانی بحث می‏کنم که تسلیم تمنیات‏ انحرافی و پست و کثیف شهوانی خود هستند و از این رهگذر زندگی معنوی«خویش»را دچار تباهی و نابودی می‏کنند و از صورت انسان خارج‏ می‏شوند و بصورت حیوانی وحشی درمیآیند. برای یک مشت روده که بآلت تناسلی شان ختم‏ می‏شود، زیست میکنند و جز برای ارضای این‏ قسمت دست بکار نمی‏زنند.موجوداتی می‏شوند که اولشان نطفه و آخرشان مردار است.بیائید ا هم به تماشای چنین موجودی برویم و ناظر تخیلات و افکارش شویم:

***
اکنون به زندان بازش آوردند. در را به رویش‏ بستند و رفتند. او ماند و زندان و اعمالش. آنچه کرده بود و آنچه باین علت باید تحمل کند.

- حال که دوباره به زندان برگشتم تا کی‏ خواهم بود و کی مرا بیرون خواهند برد. بین‏ اینجا و مردم یک دیوار بیشتر فاصله نیست آیا مرا«من»از اجتماع جدا ساخته است یا دیواری‏ از آهن و سیمان؟!

این همه سئوال و مجهول بر پریشانی‏ افکارش افزود. احساس کرد زیر فشار این‏ اندیشه‏ ها درهم خواهد شکست. صورت رنگ‏ پریده و وازده ‏اش را درون دو دست استخوانی‏ تیره رنگ خود که رگهای آن بصورت زننده ‏ای‏ نمایان بود گرفت و چشمان قرمز فرو رفته وقی‏ آلودش را بست.تاریکی باز هم به دیده و روحش مسلط شد.مدتی با این حال باقیماند. تیرگی و ابهام و آلودگی،نفرت و بیزاری و فرسودگی،وحشت و خفت و سیه‏ کاری،از همه‏ سو به مغزش هجوم آوردند. پنداشت در فضای‏ بی‏ پایان و تباهی که نوری بر آن ره نمی‏ یابد به سرعت سقوط میکند. ناچار نشست. رخوت‏ و بی‏ حال فزون از حدی بر تمام وجودش دست‏ یافت.چنان از خود بی‏ خود شد که وجود زندانی‏ دیگری را در اطاق«خود»از یاد برد.زانوهای‏ سستن را در آغوش گرفت و پیشانیش را بر آن‏ تکیه داد.بنظرش رسید فاصله دیوارهای زندان‏ کم میشوند و از چهار سو بهم نزدیک میگردند تا او را خرد کنند و نابود سازند. سقف پائین‏ میآید و چون توده سرب گداخته ‏ای مغزش را میگذارد.خود نفهمید چه مدت باین حال باقی‏ مانده است.گذشت زمان برایش مفهوم خود را از دست داده بود،گوئی لحظات در جا میزدند و نمی‏خواستند بگذرند. ولی چه سود از گذشتن‏ و ماندن،او برای مدتی نامعلوم بزندان‏ برگشته بود.

باو گفته بودند که دادگاه نسبت به پرونده ‏اش‏ ختم رسیدگی اعلام کرده است.باو گفته بودند که بفرض صدور حکم محکومیتش،میتواند از آن فرجام بخواهد.این امر برای او ابهام و پیچیدگی فراوان دربرداشت،یعنی چه؟ آیا او میتواند در چنین حالتی دارای حقی باشد؟!

هرچه فکر کرد نتوانست تحلیل صحیحی از اندیشه‏ های درهم و نارسای خود بنماید.گذشته‏ و آینده در نظرش مجسم می‏شد.منظره جلسه‏ دادگاه در برابر چشمانش جان گرفت.بنظرش‏ رسید قضات و دادستان با لباس رسمی با شوکت‏ و متأنت وارد دادگاه شدند.تماشاچیها، وکیل او، وکیل خانواده طرف او.همه باحترام‏ ورود قضات بپا خاستند.عظمت و ابهّتشان چنان‏ هیجان‏ انگیز و در عین حال پرجلال بود که او لحظه‏ ای همه چیز را فراموش کرد. بی‏ اختیار بپا خاست و تحت تأثیر آن همه وقار و شکوه‏ قرار گرفت.

قضات در جایگاه خود قرار گرفتند و به حاضرین‏ اجازه نشستن داده شد. پنداشت هنوز هم در دادگاه است و به قضات مینگرد. بالای سر آنها چشمش به مجسمه فرشته ‏ای افتاد که در یک دست‏ ترازوئی دارد و در دست دیگرش شمشیری است‏ «یعنی چه»؟ از درک این معنی نیز ناتوان ماند. به یادش آمد یکی از قضات که بر مسندی برتر از دیگران قرار داشت،رسمیت جلسه را اعلام‏ نمود.تذکراتی به حاضرین داد.

مسائلی را به منشی دادگاه دیکته کرد. چیزی‏ بنام کیفر خواست و بعد«کاغذی» به عنوان دادخواست‏ زیان مدعی خصوصی برایش خواندند لیکن همه‏ آنها برای او نامفهوم بود و نتوانست چیزی‏ از آنچه شنیده بود و یا دیده بود بخاطر آورد. تا آنوقت که او را بنام متهم فرا خواندند که‏ از او«استنطاق»کنند.

رئیس دادگاه هویتش را پرسید. او گفت‏ و منشی دادگاه نوشت باو گفتند:«تو متهمی که‏ فردی را اغوا نموده‏ ای و به همدستی دیگران‏ نسبت باو جنایت کرده ‏ای ».....
***
جز آنکه با شرمساری به نجوای مردمی که‏ مرا موجودی پلید و آلوده می‏دانند؛ گوش‏ دهم، جز آنکه از افشای آنچه کرده ‏ام ، خود را کثیف تر و زبون‏ تر از آنچه هستم نشان دهم، چه میتوانم بگویم؟ آیا عمل زشتم بر خودم‏ پوشیده است؟پس از معرفی خود،سکوت میکنم‏ و بجای خود برمیگردم زیرا همه چیز را پرونده، گویاتر از من بیان می‏کند.
 
***
وکیل من به اجازه ریاست دادگاه از جابرخاست و پشت تریبون روبروی هیئت قضات‏ قرار گرفت و چنین گفت:

آقایان قضات محترم؛ دفاع از متهمی که‏ با چنین نفرت اجتماعی به پای میز محاکمه خوانده‏ می‏شود، هرچند از نظر هیئت قضات که معتقدند صرف اتهام مستلزم محکومیت نیست، امر لازمی‏ است و گوشه‏ های تاریک«قضیه»را روشن میکند اما بنظر کسانی که با اینگونه مفاهیم آشنائی‏ ندارند و بی‏ توجه به حقوق اولیه افراد که از جمله‏ حق دفاع در برابر اتهامست،اینگونه متهمان‏ را قابل دفاع نمی‏دانند، دفاع از موکل خود را این گونه آغاز می‏کنم: تعادل کفه‏ های‏ ترازوی عدالت را اجرای صحیح قانون حفظ میکند و هرچند فردی متهم باشد و در مظان‏ محکومیت اجتماعی قرار گیرد، وجدان قضات و شایستگی دستگاه عدالت باید حقوق او را از هرگز ندی مصون دارند.آنچه به موکل من نسبت‏ داده ‏اند از آنجائی که دارای جنبه‏ های خاصی‏ است از جهات مختلف،انزجار عامه را علیه او برانگیخته است. روشن ‏تر بیان میکنم:هر چند ارتکاب هر جرمی موجب اخلال و آشفتگی‏ نظم اجتماع می‏شود و وجدان عدالت خواه افراد را علیه متهم برمی انگیزد،باوجوداین بی فایده‏ نخواهد بود بعرض برسانم که تا زمانیکه حکم‏ محکومیت قطعی شخصی از دادگاه‏های صلاحیتدار صادر نشده باشد.آن شخص متهم است و اتهام‏ امری است که هر فردی ممکن است روزی در معرض آن قرار گیرد.متأسفانه گاه با تمام وسائل‏ دانسته و ندانسته،افکار را علیه متهمی برمی انگیزند و زشتی جرم انتسابی او را دو صد چندان نمایش‏ می‏دهند.

در این گونه موارد بار متهم و وکیل او بسیار سنگین ‏تر است و نگرانند که مبادا دستگاه‏ عدالت را هیجان اجتماعی متأثر سازد و در توازن‏ ترازوی عدالت بضرر متهم نوسان ایجاد کند.

قضات محترم دادگاه توجه دارند که موکل‏ من نه تنها باید از کیفر خواست دادستان که علیه‏ او صادر گردیده است، دفاع کند بلکه همه افراد اجتماع که روزنامه خوانده ‏اند و از خبرها و عکسهای منتشر شده در روزنامه‏ ها علیه متهم‏ برانگیخته شده ‏اند،هریک به نحوی علیه او ادعا نامه صادر می‏کنند و این امر پیداست تا چه حد بضرر متهم است.

وقتی جناب آقای دادستان با توجه به بازپرسی های مراحل اولیه تحقیق و دلالت پرونده مبادرت‏ به صدور کیفر خواست علیه متهمی می‏ نمایند دو نکته در خور کمال اهمیت است: نخست آنکه‏ ایشان(دادستان)متخصص در امور جزائی و قضائی هستند و دیگر آنکه مدعی العموم هستند که لفظ«عموم»نیز اعم از فرد متهم است. به بیان دیگر جناب آقای دادستان نماینده‏ حقوق جامعه و حافظ اجرای صحیح قانون‏ است. کیفر خواست صادره از طرف ایشان واجد دو جنبه است. چه:مدعی العموم ترازودار حق‏ و قانون است و همانطور که برای اعمال خلاف‏ قانون متهم از محضر مقدس دادگاه تقاضای‏ مجازات می‏کند، توجه دارند که مجازات قانونی‏ به معنای خاص است که باید اجرا شود. یعنی هر عمل متهم که جرم باشد باید مجازات شود و غیر آن«نه»و از طرف دیگر مجازاتی که إعمال‏ می‏گردد مجازاتی خواهد بود که قانون قبل از وقوع جرم پیش ‏بینی کرده است نه آنکه احساسات‏ عامه برای متهمی بعد از ارتکاب جرم،مجازات‏ تعیین کند.

حال که سخن باینجا رسید از محضر مبارک‏ دادگاه اجازه می‏خواهم یک مسئله کلی را که با موضوع دفاع ارتباط دارد بعرض برسانم و نظر آقایان قضات بصیر و دانشمند و جناب آقای‏ دادستان را با وجود وقوف کاملشان بر آنچه بیان‏ خواهم کرد،جلب می‏کنم:

انتشار اخبار مربوط به جرم در روزنامه‏ ها و مجلات و استفاده تجارتی از جنبه‏ های هیجان‏ انگیز مسائل جنائی، نمونه‏ هائی از مجرمین و وسائل ارتکاب جرم و نحوه امحاء و مخفی داشتن آثار جرم را بر اذهان غیر عادی عرضه می‏کند و نشان میدهد چگونه ممکن است کسی به سادگی‏ مرتکب جرمی شود. دستگاه عدالت برای احراز واقع و اجرای صحیح قانون نیازمند به تحقیقات‏ کامل در پیرامون جرم است اما فلسفه این«کندی‏ لازم» را همه درک نمی‏کنند و اگر مدتی بطول‏ انجامد به پندار غلط گمان می‏برند که مجرم از مجازات گریخته است و ترسی را که مردم باید از مجازات جرائم داشته باشند از دست میدهند.

وقتی در روزنامه ‏های می‏ نویسند و با تفصیل‏ رپرتاژ تهیه میکنند که چطور پدری فرزند خود را کشته است یا مادری دختر خود را وسیله هوسبازی‏ هوسبازان قرار میدهد، افرادی که مستعد جنایت‏ هستند متذکر خواهند شد که ممکن است چنین‏ جرائمی مرتکب شد و«زنده» و «آزاد»هم ماند.

دادگاه محترم! قبح جرم و گناه تا زمانی‏ است که موارد آن محدود و نادر باشد والا اگر مجرمین فراوان و مجازاتها همه‏ گیر شد چه زشتی‏ برای اعمال مجرمانه متصور است؟یا بعبارت‏ دیگر اگر تمام جرائم را با عکس و شرح در روزنامه‏ ها و سایر وسائل سمعی و بصری نشان‏ دهند،چه اثری از زشتی عمل مجرمانه بجای‏ خواهد ماند؟

امیدوارم آن عده از نمایندگان روزنامه‏ ها که برای خبرگیری این محاکمه حاضر شده ‏اند، متوجه باشند که انتشار این قبیل خبرها با شاخ‏ و برک زیادی و عکسهای مهیج و گوناگون،به منزله‏ کاشتن دانه‏ های جرم و جنایت و آبیاری و بارور ساختن آنست.من در این محضر مقدس‏ از نمایندگان روزنامه‏ ها و مدیران و مسئولان‏ نشریات استدعا میکنم که حساب حیثیت و شرافت‏ اجتماع را از حسابهای تجارتی و سود و زیان‏ و نوسانات تیراژ نشریات،جدا نمایند و اخبار جنائی را در حدودی که احساسات و عفت عمومی‏ را جریحه‏ دار نسازد و بدآموزیهائی برای‏ افرادی که مستعد جنایت هستند نداشته باشد، منتشر نمایند و بالجمله رویه ‏ای اتخاذ نمایند که انتشار اخبار جنائی موجب محدودیت دایره‏ جرم و جنایت گردد نه«آنکه با شرح و بسط جزئیات رموز قتل و جنایت در جراید و مجلات، راه ارتکاب جرم و از بین بردن آثار آن و بعد فرار از چنگ قانون و مجازات را به همگان‏ ارائه دهند و احیانا موجبات تشویق و تجری‏ افرادی را که بعلل و جهات روحی و تربیتی، آمادگی بیشتری برای ارتکاب جرم دارند، فراهم سازند.

این مسائل را از آن جهت بعرض دادگاه‏ رساندم که بدانند تا چه اندازه شوریدگی افکار علیه متهمان بضرر اجتماع و دستگاه عدالت و شخص متهم است. اما در مورد میزان مجازات‏ موکل،باید متذکر این نکته بود که دیری است‏ مجازاتها بر زمینه علت وقوع جرم تحلیل میشوند . امروز جرم‏ شناسی و کشف علت جرم و مجرمیت‏ بیش از تنبیه خطاکار عاصی،ذهن و فکر متخصصین‏ فن و از جمله قضات جرائی را بخود مشغول‏ داشته است.توجیهی که از مجازات می‏شود تنها بعنوان یک عامل هراس ‏انگیز نیست بلکه بمنزله‏ یکی از وسائل دیگر مبارزه با جرم است و اکنون‏ اهل نظر دریافته ‏اند که مجازات شدید و همه‏ گیر به تنهائی گره‏ های درهم شده جرم را نمی ‏گسلد و از این رو باید بریشه ‏های جرم بیش از شدت‏ مجازات توجه کرد.

امروز بیشتر باین مسئله توجه می‏شود که‏ جرم چرا اتفاق می‏افتد و در پی یافتن ریشه‏ های‏ عمیق و قابل تحلیل اجتماعی آن می‏روند نه آنکه‏ با افزایش موارد اعدام و حبس با اعمال شاقه و بالاخره مجازات‏های شدید به مبارزه با جرم‏ برخیزند.روزگاری سرمحکوم را به گلوله توپ‏ می‏بستند. زمانی مجرمین را شقه می‏کردند.عده ‏ای را از بام و دیوار بزمین می‏ افکندند،به مغز و حلق عده ‏ای سرب گداخته میرختند. ولی‏ باز هم جرم بود و ناچار بودند عده ‏ای را با چنان‏ وضع فجیع معدوم سازند.

دادگاه محترم! هرچند مجازات،پدیده‏ تاریخی اجتماع بشری است و جرم نیز از نخستین‏ آثار اجتماعات متشکل است اما باید بآن از طریق مبارزه صحیح و از بین بردن علت آن‏ درافتاد.

تا وقتی بیکاری و سرگردانی،فقر و تهیدستی،‏ محرومیت و سرگشتگی، چنگ در روح اجتماعی فرو برده است؛ فقط اجرای مجازات‏های شدید به عنوان وسیله کم کردن جرم نمی‏تواند تسلی‏ بخش‏ خاطره‏ های واقع‏ بین گردد،اگر پرونده دلالت‏ کند که متهم مرتکب عمل شنیعی شده است، باید دید چرا و بر چه زمینه‏ هائی او دست بآن عمل‏ زده است.لازم است قبلا به خانواده او توجه کنیم‏ و از نزدیک آن را مطالعه نمائیم و بالاتر از همه‏ باید به شرایط زندگی او توجه کنیم.در وضع‏ اقتصادی و اجتماعی او دقت نمائیم و..و..و..

وقتی اساس خانواده‏ ای بر هوی و هوس دو نفر بنا میشود: فقر،تجمل پرستی و تقلید، یا عدم‏ تجانس روحی و فکری و سنی و شخصیتی که بین‏ زن و شوهر با خانواده آنها وجود دارد،اساسا اجازه قوام و استحکام چنین پایه‏ ای را نمیدهد. فرد(زن یا شوهر) به تدریج از«خانواده» زده‏ میشود و برای فرار از آن،سرگرمی های کاذبه‏ را بر لطف خانواده ترجیح میدهد و روز به روز فاصله او از همسر و خانواده ‏اش بیشتر میشود. جهل و بی‏ توجهی به فلسفه وجودی ازدواج‏ و خانواده،آن دو را از هم می راند.در نتیجه یا زن‏ طلاق می‏گیرد یا شوهر زنش را طلاق میدهد. خانواده ‏ای از هم می ‏پاشد، طفلی یا اطفالی که‏ از هوس پست شهوی دو نفر بی خبر بدنیا آمده ‏اند حیران و بی ‏پناه وارد محیط آلوده (و منتظر!) میشوند، آنوقت است که جای این اطفال در خانه‏ نیست،بهتر بگوئیم آنها نمی‏توانند در خانواده‏ زندگی کنند و راه کوچه و خیابان پیش میگیرند و فقط برای سیر کردن شکم خود به خانه برمیگردند و به محض آنکه سیر شدند باز هم از آن محیط می‏گریزند. و هرگز معنی نظم و ترتیب و عشق‏ خانوادگی را در نمی‏ یابند.اینها که هرگز از زبان کسانی که انتظار دارند،یک جمله محبت‏ آمیز نشنیده ‏اند،اینها که همیشه خود را در میان‏ جمع،تنها میدانند، اینها که از سنین بسیار کم‏ به هروئین و الکل و سایر وسائل فاسدکننده پناه‏ می‏برند، اینها که هرگز لطف اعتدال و عدالت‏ را درک نکرده ‏اند اینها که یا افراط گرند یا اهل‏ تفریط،یا بیکاره و لاابالی میشوند،یا بیش از اندازه منزول و گوشه‏ گیر، اینها که نمی‏ فهمند هر کار را برای چه مقصود انجام میدهند، چگونه‏ می خواهید زمینه‏ های آماده برای ارتکاب جرم‏ نباشند؟ آنچه می‏گویم بازی با الفاظ نیست‏ حقیقت دردناکی است که در خور کمال توجه است. من برای آنکه نمونه ‏ای از افکار نسل سرگشته‏ و پریشان زمان حاضر را نشان دهم قسمتی از نامه جوانی را که بسیار خصوصی به نزدیک ترین‏ دوستش نوشته ذکر میکنم. او نوشته است: «...فکر نکنید تصور مرگ مرا مضطرب و پریشان‏ خاطر ساخته است و تحت تأثیر احساسات آنی و زودگذر و احیانا تاثرات جوانی،بطور گنک و ناپخته،این مطاب را می‏نویسم چنین نیست! من از این ناراحتی‏های توان‏ فرسای جسمی‏ چندان‏ که سالهاست در شکنجه روحی بسر میبرم‏ رنج نمی‏کشم....و بعد اضافه می‏کند زندگی‏ کوتاه من نیز مانند زندگی سایر افرادی که کمی‏ «احساس»دارند،توأم با دردها و تلخکامی‏ ها و حرمان بوده. این مسئله یا پدیده قرن ماست‏ که هیچگاه جوانی خود را خوشبخت نمیداند یا همیشه این طور بوده است.ب هرحال نتیجه و«سنت» من این شده است که درباره خود چنین قضاوت‏ کنم! او در قسمت دیگر نوشته است: از من دو وجود ساخته بودند؛ یکی وجودی که میفهمید، درک میکرد،می‏ رنجید و می‏ گریخت،دیگر وجودی که نسخه ثانوی افکار و شخصیت هائی بود که باو عرضه می‏شدند و چون طوطی گفته ‏ها را تکرار و تلقینات را متجلی می‏نمود.با این نقص‏ بزرگ که مجال پیدایش هر خلافی را در زندگی‏ باقی میگذارند من نیز بزندگی ادامه میدارم.»

وقتیکه همه جا ذهن جوانان را نسبت به مسائل‏ زندگی مشوب و تاریک می‏کنند و بجای آنکه‏ سازمانهای تربیتی صحیح آنها را در ورزشگاه‏ های«منزه» (روی کلمه ورزشگاه های منزه تکیه‏ میکنم!!) به تقویت جسم و روح وادارند آنها را بسوی بی‏ اعتنائی و تن‏ آسائی و تسلیم شدن در مقابل پیش‏آمدها و سرنوشت می‏ کشانند،چگونه‏ می‏خواهید آنها مانند اطفالی باشند که در محیط های«مراقب»تربیت شده ‏اند.

پرونده موکل من کتاب زندگی جوانانی‏ است که تنها و سرگردان در کوی و برزن،بی ‏هدف‏ عمر خود را به هدر می‏دهند آیا این گناه آنهاست که چنینند یا گناه اجتماع و مسئولان آنست که آنها را این سان پرورده است این سئوال را وجدان‏ بصیر و آگاه آقایان قضات جواب خواهد داد!!
***
کم‏ کم صدای وکیلش برایش مبهم می‏شد و گوئی هر لحظه از او دور می‏شود چون صدایش‏ آهسته و آهسته ‏تر شد از بقیه مدافعات‏ وکیلش چیزی بیاد نیاورد گوئی دیگر چیزی‏ نگفته بود......!!! هرچه کوشید که بقیه‏ سخنان وکیلش را بخاطر بیاورد نتیجه نگرفت.... کم ‏کم بیاد آورد که وکیل طرف او وقتی که از موکل‏ خود دفاع میکرد چنین گفت: آقایان قضات‏ محترم:خانواده سازمان اولیه اجتماعات انسانی‏ است درخت بارور تمدن امروزی از مزرع خانواده‏ روئیده است. به عبارت دیگر تشکیل خانواده و بهره‏ آن و تغییر شکلش بصورت اجتماعات بزرگتری که‏ منجر به مراحل شهرنشینی و نضج تمدن و ثمربخش‏ شدن آن گردیده است موجب قوام این کاخ رفیع شده‏ است.در تاریخ حقوق جزا تا زمانی که به دوره‏ جرائم عمومی نرسیده ‏ایم، تجاوز به حریم خانواده‏ چنان پراهمیت تلقی میشود که موجب جنگهای‏ قبیله ‏ای و سبب قتال و کشتارهای فراوان می‏گردد. از تاریخی هم که دولت در تعیین مجازات،نقش‏ موثری ایفا میکند توجه به خانواده و حریم امنیت‏ آن نیز از مشخصات بارز کلیه سیستم‏های حقوقی‏ است و مقررت مربوط به خانواده در حقوق مدنی‏ و جزائی از مهمترین فصول مربوطه آنها بشمار میرود....اگر بقول دانشمندان حقوق جزا تأسی کنیم باین عقیده خواهیم بود که نخستین‏ مقرراتی که در جوامع بچشم می‏خورد،قوانین‏ مربوط به سازمان خانواده و اموال آن بوده است‏ که بعدها با گذشت زمان،تغییر و تحول یافته است تا آنجا که امروز باین مرحله رسیده است که برای‏ حفظ عصمت و عفت و جان و مال خانواده،قوانین‏ جامع و کاملی وضع کرده ‏اند.از انقلاب صنعتی‏ انگلستان باین طرف نیز که وضع اقتصادی و شرایط کار و کارگاه‏ ها و کارخانه‏ ها و خصوصیات‏ کار فردی(بخصوص دو جنگ جهانی در عمر یک‏ نسل)پایه خانواده ‏ها را متزلزل کرد.در مبنای‏ جرائم ارتکابی علیه امنیت خانواده تغییری حاصل‏ نشد.روشن‏ تر عرض کنم: اگر احتیاجات اقتصادی، تمرکز را در خانواده ‏ها کاهش داده و اعزام رؤسای‏ خانواده ‏ها بجبهه ‏های جنگ در خانواده ‏ها ایجاد پراکندگی نمود جنبه احترام معنوی و پاسداری‏ قانون از آن،به ارزش و قوت خود باقی ماند.

مراحل بعدی تحولات اجتماعی نیز ارجی‏ را که خانواده دارد مصون داشت تا بالاخره‏ علمای علم الاجتماع به این صرافت افتادند که‏ جامعه را باید از پایه خانواده بنا و اصلاح کرد و از پاشیدگی آن جلوگیری نمود و تعلیم و تربیت‏ را نیز باید همآهنگ با تربیت محیط خانواده‏ کرد.مسئله عفت در کشور ما نیز نه تنها دارای‏ یک مفهوم عمیق اجتماعی است بلکه واجد جنبه‏ مذهبی نیز هست و از این رو در خور توجه و دقت‏ بیشتری است و مجرمین علیه این تاسیس اجتماعی‏ مستوجب کیفرهای شدیدتری هستند و آنچه همکار محترم من اظهار داشتند که افکار عمومی علیه‏ متهم تحریک شده است دلیل صحت مدعای‏ اینجانب است. و هرچند روزانه جرائم متعددی‏ در هر نقطه کشور روی میدهد لیکن آنها که مربوط به خانواده است دارای اهمیت بیشتری است وکیل‏ محترم«متهم»به توضیح مسائلی پرداختند که‏ بنظر من از هر لحاظ در خور کمال توجه و دقت‏ است ولی آیا نابسامانی خانواده و اجتماعی که‏ مجرم در آن تربیت یافته است باید با گسیختن‏ خانواده دیگر ملازمه داشته باشد؟یعنی چون‏ مجرم در محیط ناشایسته ای بار آمده است،حق‏ دارد خانواده‏ هائی را که با تلاش و کوشش فراوان‏ تمام امکانات خود را صرف تعلیم و تربیت و تهذیب‏ فرزندانشان می‏کنند از هم بپاشد؟ یا بعبارت‏ دیگر:خانواده‏ های آرام باید آلت اجرای‏ مقاصد پست افراد از خانواده گریخته گردند؟ آقای وکیل متهم مسائلی از نظر جرم‏ شناسی و توجیه علت مجرمین بیان کردند و ضمن تأیید این اصل که جرم علت اجتماعی دارد و باید بعنوان یک مرض با آن مبارزه کرد.من با این‏ گفته کاملا موافقم ولی ضمن تجویز داروهائی که‏ هریک از مکاتب حقوق جزا برای رفع این مرض‏ تجویز کرده ‏اند نباید تا آن اندازه در این مورد علو کنیم و منکر زشتی عمل مجرمانه بشویم و مسئولیت فرد را از نظر جزائی نادیده گیریم. بدیهی است اجتماع باید بعنوان پیشگیری از جرم،وسائلی برانگیزد که جرم بوقوع نپیوندد ولی وقتی جرمی اتفاق افتاد چگونه رواست‏ بعنوان توجیه علت مجرمین،دست از مجازات‏ خطاکار بداریم.در اینجا بی مورد نخواهد بود که‏ عرض کنم هر اجتماع متشکلی که در آن یک نظام‏ حقوقی ملحوظ است ناگزیر از وجود دو پلیس‏ است یکی پلیس اداری که نگران وقوع جرم‏ است و به وسائل لازم و امکانات موجود جلو ارتکاب‏ جرم را می‏ گیرد و دیگری پلیس قضائی که پس‏ از ارتکاب جرم باید با کشف و حفظ آثار جرم‏ و دسگیری مجرم او را بمقامات قضائی تسلیم کند تا مجازات شود.

وکیل محترم متهم از نابسامانیهای محیط سخن گفتند و آن را دلیل بی‏ گناهی موکل خود دانستند. باید بگویم هرچند محیط آلوده، بیشتر آماده رشد میکرب است اما ضمن اینکه باید محیط را پاک کرد و در این کار از هیچ تلاشی نباید دریغ داشت،میکرب های موجود را نیز باید زدود.بخصوص آنکه اگر با فلسفه‏ ای که همکار محترم من بیان فرمودند فقط بر پیکر اجتماع‏ شلاق بزنیم وسیله‏ ای بدست مجرمین تبهکار داده ‏ایم تا هیچ قبحی برای عمل خود قائل نشوند. بدیهی است اگر تربیت خانوادگی با فرهنگ‏ عمومی توأم می‏شد و معلم و مدرسه وظیفه خود را بطور کامل انجام میدادند و مردم از حد اقل‏ وسائل زندگی بهره ‏مند میشدند و اقتصاد متعادل و مطمئنی در اجتماع وجود داشت و سازمانهای‏ صلاحیتدار واقعی،قوانین را بطور کامل اجرا می‏کردند و همه مسئولین امور پاک و منزه و دلسوز و وطن‏ دوست می‏بودند؛ آن وقت من و شما ناچار نبودیم این همه برای ذکر این مطالب،محضر مقدس دادگاه را تصدیع دهیم.ولی بهرحال‏ قانون تا وقتی وجود دارد باید بر موارد خود صحیحا منطبق گردد و قوانین جزائی مجرمینی‏ را که نه تنها بدیگران و اجتماع رحم نمی‏کنند، بلکه با طرح نقشه و تبانی دست بارتکاب جرم‏ می‏زنند،مجازات نماید و بقول یکی از دانشمندان‏ حقوق جزا،حتمیت مجازات موجب کم شدن‏ جرم در اجتماع خواهد بود.بنابراین با توجه باقاریر متهم در مراحل بازجوئی و دلائل‏ موجود در پرونده،استدعای صدور حکم بر محکومیت متهم دارد.

***
این سخن وکیل خانواده طرف متهم،باز هم‏ رشته افکارش را از هم گسیخت و باز هم همه چیز را از یاد برد تا آنکه صدای دادستان به گوشش رسید که می‏گفت:

مسئله ‏ای که لازم است در مورد آن توجه‏ بیشتری شود بینش خاصی است که هر جامعه‏ ای‏ نسبت به مسئله‏ ای دارد و یا واکنشی است که هر جامعه در برابر امری از خود نشان میدهد. حقوق چرا با اخلاق دارای فصل مشترکی است‏ که به اعتبار آن میتوان گفت قانون بعضی اعمال‏ خلاف اخلاق را جرم دانسته است و نسبت بآن‏ سختگیری زیادتری نشان داده است.جرائم منافی‏ عفت از مسائلی است که در این وجه اشتراک قرار دارد و قانون و اجتماع،مجرم را با توجه و مراقبت زیادی تعقیب میکند آنچه قابل توجه‏ است اینست که هتک ناموس به وقوع پیوسته است‏ که از نظر اجتماع دارای عکس العمل شدیدی‏ است و امنیت و آسایش اجتماعی را دچار اختلال‏ و آشفتگی کرده است مردم در محیط زندگی خود و بچه ‏هایشان در راه مدرسه اطمینان ندارند اینان‏ که مرتکب چنین جنایتی شده ‏اند، کسانی نیستند که مستحق ارفاق باشند اینها افرادی هستند که درصدد بدام کشیدن و آلوده کردن خانواده ‏ها هستند«سبق»تصمیم در تمام اعمالشان موجود است«تبانی»میکنند وقت ارتکاب جرم را تعیین مینمایند وسائل را فراهم می‏کنند و فرد معصومی را بدام می‏کشند.

دادگاه محترم!هنگامی که آقای.... بعنوان وکیل متهم از موکلش دفاع میکرد گفت مقتضیات و شرائط محیط و محرومیت این‏ افراد را در نظر بگیرید و بفرض ثبوت جرم‏ مجازات شایسته درباره‏ اش تعیین کنید این مسئله ‏ای‏ است که مکتب های حقوقی از زمان های پیش بآن‏ توجه کرده ‏اند و در همه قوانین آثار آن منعکس‏ است و موضوع جدیدی نیست که وکیلی نخستین بار آن هم در این محکمه عنوان کرده باشد. محاکم‏ همیشه با توجه باوضاع و احوال قضیه حکم صادر می‏کند و تنها نقش دادگاه این نیست که بر پیشانی متهمی،یکی از مواد قانون جزا را بچسباند. گاهی توجه باوضاع و احوال قضیه‏ مستلزم محکومیت متهم به شدیدترین مجازاتها است.پرونده امر بطور کامل حکایت از یک‏ نقشه قبلی دارد آیا بعنوان کوتاهی سازمانهای‏ اجتماعی در انجام وظائفشان باید دسته‏ای اجتماع‏ را میدان تاخت و تاز و تجاوز خود قرار دهند و به جان و مال و ناموس مردم ابقاء نکنند؟ شکی‏ ندارم که دادگاه محترم توجه دارد که تکیه بر نقائص و معایب اجتماع که همه از آن آگاه هستیم‏ نمی‏تواند محملی برای برائت مجرمی گردد که‏ خود بارتکاب جرم اقرار صریح و کامل دارد.

بنابراین برابر کیفر خواست تقاضای صدور حکم محکومیت متهم را به أشد مجازات دارم.

***
- به نظرش رسید باز هم دادگاه به او و وکیلش‏ اجازه آخرین دفاع را داد ولی دیگر نتوانست‏ ارتباط صحیحی بین موضوعها بیابد زیرا این بار نیز تقاضای محکومیتش شده بود.

بی‏ اختیار دو دست خود را محکم برش‏ کوبید. اگر محکوم بشوم چه؟به نظرش رسید باو گفتند از حکم محکومیتش می‏تواند فرجام‏ بخواهد.

ناگهان احساس کرد دستی بر شانه‏ اش خورد و او را به خود آورد. به چه فکر میکنی و چرا این ‏قدر گرفته‏ ای؟ بالاخره آزادخواهی شد! بغض گلویش را می فشرد. ناگهان به گریه افتاد و چنین گفت: عمل من در روح و فکرم زندانی‏ ابدی ساخته است.زندانبان آن«خودم»و«زندانی» آن نیز«خودم،هستم. اینجا از نظر نام و تشکیلاتش برای من زندان نیست.من هر کجا باشم در اینجا که نامش زندان است یا خارج از اینجا که اسمش آزادی است، پیوسته در زندان‏ اعمال خود و دیگران هستم.در زندان آلودگی‏ روح خود و دیگران هستم.در زندان آلودگی‏ روح خود دست و پا میزنم.در منجلاب زندان خود فرو می‏روم. اگر محکوم شوم قضات عادلانه‏ قضاوت کرده ‏اند. مرحله بعدی نیز مرا محکوم‏ خواهند کرد.نه! فرجام نخواهم خواست.. نخواهم خواست.وای بر من اگر آثار پندار و تخیلاتم بر چهره ‏ام نقش می‏ بست.شما الان چه‏ صورتی میدیدید!؟ ولی وکیلم درست گفت که: همه ‏اش تقصیر من نیست. اجتماع و شرایط زندگی و......هم خیلی تقصیر دارند و.....
 
  •  
« مجله حقوق امروز » دی 1342 - شماره 8 »
  • ذکر منبع و نام سایت در استفاده از مطالب الزامی است.

    

پست های مرتبط

مشترک شدن در خبرنامه!

برای دریافت آخرین به روز رسانی ها و اطلاعات ، مشترک شوید.