×

سرقت عاشقانه، احراز قصد سرقت بر عهده دادگاه است

سرقت عاشقانه، احراز قصد سرقت بر عهده دادگاه است

سرقت عاشقانه، احراز قصد سرقت بر عهده دادگاه است

سرقت-عاشقانه،-احراز-قصد-سرقت-بر-عهده-دادگاه-است وکیل 

سرقت عاشقانه،
احراز قصد سرقت بر عهده دادگاه است
 

نویسنده: علی دلداری*

آنچه در این پرونده قطعی به نظر می رسد، این است که رکن مادی سرقت به وقوع پیوسته است. یعنی فعل ارتکابی در قالب سرقت رخ داده و غیر قابل انکار است و متهم با ربودن کیف دختر جوان، سرقت و کیف قاپی کرده است اما در مورد رکن یا عنصر معنوی این عمل نیز باید گفت دادگاه پس از شنیدن دفاعیات پسر جوان و تکمیل تحقیقات درباره سرقت، چنانچه قصد سرقت را از این کار احراز نکرد، می تواند در مجازات وی تخفیفاتی قائل شود. به عنوان مثال اگر قاضی دادگاه به این نتیجه برسد که متهم با انگیزه دیگری غیر از سرقت و تحصیل مال نامشروع کیف دختر جوان را ربوده، شاید بتوان در مجازات وی تخفیفی در نظر بگیرد در غیر این صورت مجازات کامل سرقت برایش در نظر گرفته خواهد شد. در پرونده ای که تقریباً مشابه همین پرونده بود، پسر جوانی با یک دختر خانم دوست بوده و قصد ازدواج داشت اما از آنجا که تصور می کرد وی ارتباطات پنهانی دیگری نیز داشته، در یک نقشه از قبل طراحی شده، تلفن همراه او را در خیابان سرقت کرد. دختر جوان که فکر می کرد تلفن همراهش سرقت شده، به پلیس و دادسرا شکایت کرد غافل از این که سارق نامزد خودش بوده و فقط به قصد بررسی تماس های تلفنی وی دست به سرقت زده است. در این پرونده نیز پسر جوان به گفته خودش فقط برای این که بتواند با دختر مورد علاقه اش صحبت کرده و او را ملاقات کند، دست به سرقت زده است. پس اگر دختر جوان حاضر به رضایت و اعلام گذشت شود، در واقع دست قاضی برای صدور حکم مجازات سبک تر، باز خواهد بود در غیر این صورت مجازات کامل سرقت در انتظار متهم بوده و به خاطر ارتکاب جرم سرقت باید تاوان آن را نیز بدهد.

دختر جوان پس از شستن دست و صورتش با عجله به طرف اتاقش رفت و خیلی زود آماده رفتن به دانشگاه شد. هنگام خروج از خانه هم نگاهی به داخل کیفش انداخت، مبادا چیزی را فراموش کرده باشد. بعد هم مطمئن شد جزوه ها، مدارک و پولی که باید برای ثبت نام ترم جدید می پرداخت داخل کیفش است. البته جعبه ای حاوی یک رشته دستبند طلاکه پدرش چندی قبل برایش خریده بود را نیز برداشت. «آزاده» از مدل دستبند چندان راضی نبود و می خواست برای تعویض، آن را به طلافروشی ببرد.

بدین ترتیب دقایقی بعد خداحافظی کرد اما همچنان صدای مادرش را می شنید که طبق معمول سفارش های لازم برای رعایت احتیاط و مراقبت از خودش را تکرار می کرد.

دختر جوان در پی خروج از خانه ویلایی شمال شهر قدم زنان در کوچه های خلوت به سوی خیابان اصلی می رفت که ناگهان صدای غرش موتوسیکلتی او را درجا میخکوب کرد. صدا آنقدر وحشتناک بود که آزاده بی اختیار ایستاد و به سمت صدا برگشت. مرد موتورسوار که صورتش زیر کلاه ایمنی مخفی بود با سرعت به طرف دختر جوان آمد و قبل از این که آزاده بتواند عکس العملی نشان دهد کیف او را از دستش کشید و فرار کرد.

دخترک نیز شوکه و وحشت زده روی زمین افتاده بود و نمی توانست هیچ حرکتی نماید. او بارها در ذهنش چنین صحنه هایی را تصویرسازی کرده و می دانست چگونه با دزدان کیف قاپ برخورد کند اما حالادر حرکتی رعد آسا به همین راحتی تسلیم دزد کیف قاپ شده بود.

آزاده با لباس های خاکی و چهره رنگ پریده همچنان روی زمین بود که زن میانسالی با مشاهده این صحنه به کمکش شتافت. بعد هم بلافاصله با پلیس تماس گرفت. دقایقی بعد اکیپی از ماموران کلانتری برای بررسی ماجرا راهی محل حادثه شدند.

آزاده نیز فقط درباره سرقت غافلگیرانه توضیحاتی داد و گفت: «سارق کلاه ایمنی بر سر داشت به همین خاطر نتوانستم چهره اش را ببینم.»

بدین ترتیب پرونده ای در دادسرا تشکیل و تحقیقات برای شناسایی و دستگیری کیف قاپ فراری آغاز شد. تا این که چند روز بعد تماس تلفنی مرد ناشناسی با خانه دختر جوان سرنخی به دست پلیس داد.

آن روز صبح وقتی زنگ تلفن به صدا درآمد و آزاده گوشی را برداشت مرد ناشناس در حالی که او را به اسم صدا می کرد گفت: کیف و مدارک شما پیش من است اگر آنها را می خواهید به آدرسی که می دهم بیایید اما تنها! اگر پلیس یا خانواده تان از موضوع باخبر شوند کیف هرگز به دستتان نمی رسد.

پس از قطع تماس تلفنی، در حالی که حرف های مرد ناشناس افکار آزاده را به هم ریخته بود دختر جوان کم کم مطمئن می شد سرقت کیفش یک نقشه بوده است اما نمی دانست چه کسی و با چه هدفی این کار را کرده است. هرچقدر هم فکر کرد به جایی نرسید. چرا که آزار او و خانواده اش به هیچکس نرسیده بود و دشمنی هم نداشتند. آزاده دختری مودب با ظاهری ساده و بی آلایش بود و همیشه به خاطر رفتار متین و محترمانه اش مورد تحسین اطرافیان بود. اما حالانمی دانست چه اتفاقی در راه است.

در همین افکار غوطه ور بود که یاد کامران افتاد او راننده آژانس نزدیک خانه شان بود. پسر جوان یک بار هم به خواستگاری آزاده آمده بود. ماجرای خواستگاری کامران از آزاده قصه عجیبی داشت. کامران پسری خوش قیافه و خوش سروزبان بود اما به قول پدر و مادر آزاده وصله خانواده آنها نبود و به هیچ شکلی نمی توانستند تصور کنند او دامادشان شود. کامران از دو سال قبل به قول خودش عاشق و دلباخته آزاده شده بود و با وجود مخالفت های دختر جوان بالاخره با اصرارهای فراوان به خواستگاری اش رفته بود اما همان طور که پیش بینی می شد، والدین آزاده نیز خیلی صریح مخالفت خود را اعلام کردند و ماجرا پایان یافت و دیگر حرفی از این موضوع به میان نیامد. آن روز آزاده هر چه فکر کرد، به جایی نرسید و موضوع را با خانواده اش و پلیس در میان نگذاشت. اما روز بعد همان مرد ناشناس دوباره با آزاده تماس گرفت و حرف هایش را تکرار کرد. این بار وقتی دختر جوان پی برد ماجرا جدی است، پلیس را در جریان گذاشت. ماموران هم با آموزش هایی که به او داده بودند، وی را به ملاقات مرد ناشناس فرستادند. به محض این که او برای صحبت با آزاده جلو آمد، ماموران در عملیاتی ضربتی، دستگیرش کردند. پس از انتقال متهم به اداره آگاهی، وی منکر سرقت کیف شد و گفت: من این خانم را نمی شناسم از سرقت کیفش هم خبری نداشتم. یکی از دوستانم گفت با او تماس بگیرم و به این بهانه او را به محل قرار بکشانم تا دوستم بتواند این خانم را ببیند و با او صحبت کند. می گفت قصد ازدواج دارد.

پسر جوان سپس با معرفی دوستش گفت: اسمش کامران است همان موقع که مرا دستگیر کردید، او نزدیک ما بود. قرار بود اول من با این خانم صحبت کنم بعد او جلو بیاید. آزاده که با شنیدن اسم کامران شوکه شده بود، به ماموران گفت: او خواستگارم بود که چند بار جواب رد شنیده بود اما...

بدین ترتیب بلافاصله دستور دستگیری پسر جوان صادر شد و ساعتی بعد وی نیز به دام افتاد. کامران که از دستگیری اش ناراحت نبود، گفت: من با نقشه قبلی و به طور عمد کیف آزاده را قاپیدم فقط برای این که بتوانم هر روز او را ببینم. من عاشق او هستم اما خانواده اش اجازه ندادند ما ازدواج کنیم. دو سال زندگی ام را به یاد او گذراندم. از آنجا که می دانستم دختر مورد علاقه ام خانواده ای تحصیلکرده و ثروتمند دارد، برای جلب رضایت شان درس خواندم و در دانشگاه قبول شدم. حالاهم دانشجو هستم. فکر می کردم اگر بفهمند من دانشجو هستم، با ازدواج ما موافقت می کنند اما وقتی جواب رد شنیدم، دلم شکست و با خودم عهد کردم فراموشش کنم. بنابراین مدت ها تلاش کردم اما نتوانستم. همیشه به دنبال راهی برای ملاقات و صحبت با او بودم ولی آزاده حتی مسیر رفت و آمدش را نیز تغییر داده و دیگر از مقابل آژانس ما عبور نمی کرد. همین موضوع هم بیشتر آزارم می داد. ندیدنش دیوانه ام کرده بود. بنابراین نقشه کشیدم یک روز صبح کیفش را بدزدم شاید به بهانه پیگیری پرونده اش بتوانم هر روز او را در دادسرا ببینم. حالاهم هر مجازاتی در انتظارم باشد، می پذیرم. در جریان تحقیقات کامران، کیف آزاده و محتویاتش را نیز تحویل ماموران داد. از سوی دیگر دختر جوان که از حرف های کامران تعجب کرده بود، به قاضی پرونده گفت: حالاکه متوجه رفتار و تصمیم غیرعقلانی این پسر شدم، از این که به او پاسخ منفی دادم، خوشحالم. چون کسی که در زندگی و شرایط مختلف نتواند تصمیم های صحیح بگیرد و با رفتار کودکانه سعی در به دست آوردن خواسته هایش داشته باشد، قابل اعتماد نیست. در ضمن حاضر به گذشت و رضایت نیستم و از دادگاه می خواهم وی را به مجازات قانونی برساند تا درس عبرتی برایش شود. سپس پرونده پسر جوان با صدور قرار مجرمیت در اختیار دادیار اظهارنظر دادسرای جنایی تهران قرار گرفت تا پسر جوان بزودی محاکمه شود.

*کارشناس ارشد حقوق جزا و جرم شناسی و قاضی سابق جنایی
     
 روزنامه ایران، شماره 5139 به تاریخ 9/5/91، صفحه 16 (قضایی - حقوقی)

    

پست های مرتبط

افزودن نظر

مشترک شدن در خبرنامه!

برای دریافت آخرین به روز رسانی ها و اطلاعات ، مشترک شوید.