×

آسیب شناسی وکالت دادگستری-قسمت دوم

آسیب شناسی وکالت دادگستری-قسمت دوم

بهمن کشاورز-این بررسی را باید از آسیب هایی که مربوط به خود وکلاست آغاز کنیم

آسیب-شناسی-وکالت-دادگستری-قسمت-دوم

بهمن کشاورز

آسیب های مربوط به وکلا

این بررسی را باید از آسیب هایی که مربوط به خود وکلاست آغاز کنیم. حرفه وکالت – اگر فرد شاغل به آن در پی انجامش به نحو بایسته و شایسته باشد- کاری تمام وقت، بلکه به تعبیری، بیست و چهار ساعته است. قسمتی از این صرف وقت برای آن است که وکیل خود را از نظر جسمی و روانی در شرایطی مناسب برای این کار بسیار دشوار نگه دارد و قسمتی دیگر صرف آماده نگه داشتن وکیل برای انجام کار به نحو مطلوب- از جهت علمی و فنی می شود و بدیهی است همه این ها به منظور انجام دادن درست و دقیق خودِ کارِ «وکالت» است که وکیل بقیه وقت خود را صرف آن خواهد کرد.

بنابراین خلاصه برنامه روزانه یک وکیل حرفه ای جدی چنین خواهد بود: بیدار شدن پیش از سپیده صبح. ورزش کردن به طور جدی(همیشه به دوستان و همکاران جوانم توصیه کرده ام و می کنم که ورزش را نه یک تفنّن بلکه قسمتی جدی از کار تلقی کنند و اگر امکان و توان اش را دارند حتی به ورزش های رزمی نیز بپردازند.) صرف صبحانه و تنظیم وضع ظاهری، آن چنان که در خور یک وکیل است. مراجعه به دادسراها و دادگاه ها و شرکت ها مؤسسات طرف مشاوره.

در این جا وکیل به نیم روز و ساعات بعد از ظهر خواهد رسید و برنامه او یه صرف ناهاری ختم خواهد شد که اگر امکان صرف آن را با افراد خانواده اش داشته باشد فرد خوش شانسی است. زیرا معمولاً کمبود وقت او را وادار می کند از وقت ناهار برای صرف ناهار به اصطلاح «کاری» با موکلین مهم استفاده و یا به خوردن غذایی به طور سریع و سرپایی اکتفا و از وقتی که صرفه جویی می شود برای اجرای قسمت هایی از برنامه روزانه که در آن ها عقب مانده است، استفاده کند.

به این ترتیب وقت بعد از ظهر وکیل، پس از صرف ناهار، مصروف مطالعه باید بشود. به یاد داشته باشیم در کشور ما که خوش بختانه حقوق مدون و نوشته دارد و بحث «سوابق قضائی» آن چنان که در نظام قضائی آنگلوساکسون وجود دارد در آن مطرح نیست، وکیل حرفه ای باید از آخرین آراء وحدت رویه دیوان عالی کشور و دیوان عدالت اداری، حتی المقدور آراء اصراری دیوان کشور، نظریات مشورتی اداره کل حقوقی قوه قضائیه و آخرین قوانین مصوب و اصطلاحات قوانین آگاه باشد. وقتی رویه های عملی دادسراها و دادگاه ها را- که گاهی با برداشت ارتجالی و مبنی بر تبادر از متن قوانین متفاوت است- به این مجموعه اضافه کنیم متوجه خواهیم شد که وکیل در این زمینه کاری بس دشوار دارد.

این را هم بگویم که این گرفتاری در کشورهای دارای حقوق نانوشته یا Judge made law  بزرگ تر و شدیدتر است، هر چند که رایانه چه در این کشورها و چه در کشور ما، کار را تا حدی سهل تر کرده است.

آن چه مسلم است فاصله زمانی بین ساعت ناهار تا آغاز پذیرفتن موکلین در ساعات عصر برای انجام این مطالعات و در عین حال نوشتن دادخواست و لایحه و تمهید دفاع در پرونده ها کافی نیست.

با رسیدن ساعات عصر، وکیل دیدار با موکلین و افراد خواهان مشاوره را آغاز می کند و وقتی بین 5/2 تا 4 ساعت- و گاهی بیشتر را – به این امر اختصاص می دهد. به این ترتیب ساعات پایانی شب برای وکیل وقتی فرا می رسد که هنوز کارهای تحقیقی و مطالعاتی باقی مانده و لوایح و دادخواست های نانوشته و بلاخره تلفن های پاسخ داده نشده دارد. توصیه این است که وکیل در جلسات مشاوره، به تلفن هیچ کس، جز همسر و پدر و مادرش، جواب ندهد و گفت و گوهای تلفنی را پس از پایان کار آخرین مشاوره انجام دهد.

می بینیم روز وکیل در حالی به پایان می رسد که ساعات باقیمانده از 24 ساعت اگر پاسخ گوی خواب و استراحت اش باشد، خوب است ولی معمولاً این گونه نیست، زیرا هنوز کارهای تحقیقاتی و نوشتنی و تلفن های مهمی که باید پاسخ داده شود، وجود دارد. در این میان خوردن شام با خانواده و صرف وقت با بچه ها- در مورد وکلای متأهل- نیز از واجباتی است که اغلب قربانی شرایط کار می شود. نتیجه اش این که هر چند وکالت را کاری «آزاد» تلقی می کنیم، اما وکلای حرفه ای از هر «مستخدم در بند» ی «دربندتر» هستند.

البته شنیده ایم از وکلایی که هیچ یک از این کارها را نمی کنند و وکیل هم هستند و حتی از نظر مالی هم مرفه و موفق اند. این به «آسیب های» دیگری که ان شاالله بیان خواهیم کرد مربوط می شود.

در بیان چگونگی زندگی وکلا از جهت رفاه و تنعّم از نعمات حیات گفته شده است:

وکیل در آغاز کارش نان ندارد (چون هنوز شناخته نشده و موکلین کافی ندارد و طبعاً وضع مادی اش خوب نیست.). در میانه کار وقت ندارد (که تفصیل آن گذشت) و در پایان کار که – احتمالاً – هم نان دارد و هم وقت «دندان» برای خوردن ندارد! این موضوع تا حد زیادی واقعیت دارد و مدیریت کردن وضعیتی غیر از آن، که برای وکیل نیز چون دیگر کسان زندگی متعادل و متعارفی ایجاد کند، با توجه به شرایط و مقتضیات کار وکالت در کشور ما، اگر محال نباشد، بسیار دشوار است.

ممکن است برای خواننده این سؤال پیش بیاید که جذابیت شغلی با این ویژگی ها چیست؟ سؤال کاملاً به جا و درستی است و در پاسخ به آن می توان گفت:

اولاً- بسیاری از کسانی که وارد این حرفه می شوند خصوصیات آن را به طور دقیق نمی دانند. به همین جهت یا پس از ورود به این حرفه ظرف مدت کوتاهی رهایش می کنند و یا آن را به نحوی انجام می دهند که با کار یک کارمند عادی در یک اداره دولتی- و یا در بهترین حالت در یک مؤسسه خصوصی- تفاوتی ندارد. به این نحوه کار ایراد نمی توان گرفت، اگر ایرادی هست به انتخاب اولیه و رها نکردن کار پس از آن که فرد متوجه ویژگی های آن شد و دریافت که به اصطلاح «این کاره نیست»، وارد است.

ثانیاً- گروه دیگری با برنامه معین و با تمهید مقدمات و در عین حال بدون احساس نیاز به ابزارهای علمی و فنی که اشاره کردیم وارده این حرفه می شوند. هدف آن ها این است که در کوتاه مدت به اصطلاح بارشان را ببندند و بروند. این یکی از آسیب هایی است که به آن خواهیم پرداخت و شغل وکالت مطمئناً این نیست.

ثالثاً- بالاخره کسانی هستند که به دانش حقوق عشق می ورزند و بهترین روش از قوه به فعل درآوردن آن را پرداختن به امر دفاع می دانند. از جنبه های چالشی و مبارزه گونه کار وکالت لذت می برند و وقتی به گرفتن حقی برای شخصی موفق می شوند، رضایت خاطری که به ایشان دست می دهد اولین و مهم ترین پاداش ایشان است و جنبه های مالی و مادی قضیه در مراحل بعدی قرار دارد. این ها کسانی هستند که برنامه روزانه زندگی شان را بیان کردیم. هر چند که دو گروه دیگر هم- به هر حال- نام وکیل بر خود دارند.

این گروه سوم معمولاً «نام» را دارند، هر چند که ممکن است«نان» را –در حد گروه دوم- نداشته باشند.

با این مقدمه که قسمت عمده آن به مسأله «وقت» برای وکیل دادگستری مربوط بود، به آسیب های وکالت ناشی از وکلا- به عنوان آحاد- می پردازیم.

Iـ مواد درونی و شخصی

الف- کمبود وقت

از کمبود وقت- که تفصیل آن گذشت- نتایج منفی آتی به بار می آید:

1ـ اشکالات و اختلافات خانوادگی:

نداشتن زمان برای پرداختن به زن و فرزند، خواه ناخواه به استحکام خانواده لطمه می زند. هر چند که این کمبود ناشی از صرف وقت وکیل در مسیری است که رفاه خانواده اگر اولین و مهم ترین هدف آن نباشد، قطعاً از اولین و مهم ترین اهداف است.

این عدم استحکام که آثار و تبعاتی دارد با توجه به تأثیر و تأثر متقابل بر کار وکیل اثر می گذارد و دور باطلی را پدید می آورد که بسیاری از وکلا و خانواده هایشان در چنبر آن گرفتاراند. کمبود وقت وکیل باعث گله گذاری و جبهه گیری همسرش می شود. این پدیده بر فعالیت و کار وکیل تأثیر می گذارد و بازده کارش علی رغم صرف وقت نزولی می شود و برای جبران این نقصان ناچار وقت بیشتری صرف می کند و از خانواده دورتر می شود و این خود گله بیشتر و برخورد بیشتر را در پی دارد.

از این رو است که خانواده از هم پاشیده یا روابط خانوادگی ناموفق و سرد، در میان وکلا کم نیست. هم چنین فرزندانی که به علت کمبود وقت پدر یا مادر وکلیشان مشکلاتی پیدا کرده اند بسیارند.

این که گفته اند در کنار هر وکیل موفقی همسری مدیر و توانا قرار دارد درست است. چون خود وکیل، اگر بخواهد اقتضاآت حرفه را، به نحو کامل و مطلوب رعایت کند، ناخواسته وارد جریانی می شود که مدیریت آن، آن جا که این فرآیند با خانواده اصطکاک پیدا می کند، از توان او بیرون است. در این جا همسر و فرزندان- البته وقتی به اندازه کافی بزرگ شده باشند- می توانند استحکام خانواده را حفظ و عضوی از آن را که به کار وکالت مشغول است، حمایت کنند. بر عکس اگر همسر وکیل قادر به درک موقعیت و وضعیت نباشد و نتواند آن را مدیریت کند، خانواده به سرعت به سوی تلاشی خواهد رفت.

2ـ مشکلات صحت و سلامتی

بدترین اثر کمبود وقت نپرداختن وکیل به ورزش است. ورزش جدی و حتی سنگین از آغاز تا پایان عمر باید جزء برنامه روزانه وکیل باشد. نپرداختن به آن، مشکلات بدنی و روانی و عصبی روزافزون را در پی خواهد داشت (که در وکلا زیاد می بینیم).

آثار دیگر این کمبود وقت را درتغذیه شتاب زده و ناسالم، افسردگی ها و اضطراب های ناشی از انباشتگی کارهای عقب مانده، اختلالات عروقی و قلبی و بلاخره بی اعتناعی به پیش گیری و درمان و علامات مربوط به احتمال بیماری، می توان دید. این اشکالات هم، بر بازده کاری وکیل تأثیر منفی دارد.

3ـ مشکلات مطالعه و یادگیری

این مشکل در مورد کسانی مصداق دارد که به لزوم مطالعه و یادگیری معتقد نباشند. زیرا کسانی هستند که پس از دانش آموختگی از دانشکده حقوق و ورود به یکی از مشاغل ممکن، با کتاب وداع می کنند. اما کسانی که جزء گروه سوم وکلا (پیش گفته) هستند به دانستن بیش تر مطالب تازه احساس نیاز شدید دارند و در عین حال زمان کافی برای ارضاء این نیاز به دست نمی آورند.

در بهترین حالت، این افراد فرصت مطالعه مطالب تخصصی و حرفه ای را- به هر ترتیب- ایجاد می کنند، اما جالی برای خواندن و شنیدن و دیدن سایر چیزهای خواندنی و شنیدنی و دیدنی- رمان ها و شعرها و قطعات موسیقی و فیلم ها و نمایش نامه ها- ندارند. از آن جا که وکلا معمولاً از روشنفکران جامعه هستند- یا باید باشند- و از این رو در همه ابواب و مسائل مورد سوأل قرار می گیرند این اثر کمبود وقت می تواند آسیب جدی به وجهه وکیل و کالت بزند.

4ـ فاصله گرفتن از جامعه

این مشکل ناشی از کمبود وقت هم جنبه ای تناقض آمیز دارد. از یک سو وکالت شغلی است که لازمه اش تماس با مردم و شناخت دیدگاه ها و نیازها و دل مشغولی ها و ضعف ها و تعطیلات و خلاصه همه جنبه های منفی و مثبت زندگی آن ها است و از سوی دیگر این تماس و شناخت مستلزم صرف وقت کافی است، چیزی که وکیل حرفه ای کم دارد.

این که وقتی طرف مشاوره یا موکل بالقوه یا بالفعل مطالباتش را مطرح می کند، در میان گفته هایش چیز یا چیزهایی باشد که وکیل، به لحاظ عدم تماس کافی با جامعه آن را نفهمد یا به میزان اهمیت اش پی نبرد و بهای کافی به آن ندهد، اشکال و آسیب مهمی است که باعث گسستگی روابط مردمی وکیل می شود و این خود به موضع او به عنوان وکیل لطمه می زند و از تعداد موکلین و مقبولیت اجتماعی اش می کاهد.

ب ـ مشکلات جسمی و روانی

در این خصوص در بند «مشکلات صحت و سلامت» ناشی از ورزش نکردن نوشتیم و نیازی به بحث بیشتر نیست. فقط این تذکر را لازم می دانیم که هر چند آمار دقیقی در دست نداریم اما بر مبنای دیده ها و شنیده ها می توانیم ادعا کنیم میزان بیماری های عصبی و قلبی و عروقی در میان وکلای دادگستری به طور نسبی از سایر مشاغل بیشتر است. البته این ادعا در مورد وکلای آمریکا مستند به آمار است و اگر شرایط کاری آن ها را با وکلای ایران مقایسه کنیم ناچار به این نتیجه خواهیم رسید که به قیاس اولویت باید وکلای ما در وضعی بدتر و خطرناک تر از همکاران آمریکایی خود قرار داشته باشند. تعداد وکلایی که در دادگاه ها با دفتر خود سکته کرده و مرده اند کم نیست.

پ ـ روشن نبودن تکلیف وکیل با خودش

یکی از معضلات بزرگ و اصلی کار وکالت این است که برخی از وکلا، به ویژه در آغاز کار، با خودشان مسأله دارند. به عبارت دیگر شاید تحت تأثیر اظهارات عوام و شاید هم به علت آن که در دانشکده حقوق و دوران کارآموزی وکالت، موقعیت وکیل و نقش او در یک جامعه پیشرفته دارای حکومت مردمی برای ایشان تشریح و روشن نشده، نمی دانند شغلی که برگزیده اند حرفه ای ارزشی و گرانقدر است یا نه؟ و آیا باید از داشتن چنین شغلی بر خود ببالند یا آن را پنهان کنند؟

تا وقتی این مشکل برای وکیلی حل، و موضع او در مقابل خودش روشن نشده باشد، بی شک وکیل خوبی نخواهد شد و ظیفه اش را با توانمندی و صلابت و تعصبی که در خور چنین حرفه ای است انجام نخواهد داد.

رسیدن به این خودباوری مستلزم آن است که وکیل به پاسخ دو سؤال مشهور و تکراری، شخصاً، رسیده باشد:

سوال اول: در هر دعوای مدنی فقط یک طرف برنده می شود. پس چگونه است که همه اطراف دعوا وکیل دارند؟ به عبارت دیگر چرا وکلای طرف های بازنده، که بر مبنای دانش و تجربه از محکوم شدن موکل شان آگاه بوده اند، از او قبول وکالت کرده اند؟

سوال دوم: در پرونده کیفری چرا وکلا از مجرم- یعنی قاتل، سارق، زانی، تروریستو...- دفاع می کنند؟ پاسخ این پرسش ها را در آن قسمت از این کتاب که در مورد «آسیب های ناشی از اجتماع و مردم به مفهوم اعم» بحث خواهیم کرد خواهیم داد.

جنبه ی دیگری از سرگشتگی وکیل و درگیری اش با خودش آن جا است که می خواهد در مورد میزان پیشرفت کار و احتمال موفقیت و طول مدت رسیدگی به موکل بگوید.

طول مدت رسیدگی را با تقریب می توان حدس زد و با اضافه کردن مدتی به موکل گفت. اما واقعیت این است که پیش بینی میزان موفقیت- در شرایط فعلی، به جهات عدیده- اگر محال نباشد، در حد غیر ممکن، دشوار است. روش بنده از آغاز کارم تاکنون این بوده که صریحاً به موکل بگویم نتیجه قابل پیش بینی و تضمین نیست و درصد احتمال پیش رفتی را که خود در ذهن دارم به او نخواهم گفت. این البته در حالتی است که قصد قبول پرونده را داشته باشم. اما اگر احتمال پیشرفت از درصد معینی کمتر باشد به موکل می گویم «این کار من نیست» اما نمی گویم موفقیت در آن محال است. زیرا تجربه به من نشان داده، کارهایی را که محال می پنداشتم، دیگران به شکلی و ترتیبی انجام داده و به نتیجه مطلوب موکل هم رسیده اند و این «دیگران» گاهی اصلاً وکیل نبوده اند.

به گمان من دوری جستن از گزند و آسیب با اعمال روشی که بنده به کار می برم و مراتب را صورت جلسه هم می کنم میسر است و قول پیش رفت مطلق به موکل دادن به حیثیت وکیل و کل حرفه لطمه می زند و آسیب می رساند.

ت ـ حسادت به همکاران

«حسادت» از رذایل بشری است که گویا قدمتی به اندازه تاریخ بشر دارد. سابقه آن از هابیل و قابیل آغاز و در طول تاریخ به اشکال و صورت های گوناگون تکرار می شود.

این حسادت گاهی مبنا و علتی قابل رؤیت و تشخیص دارد، مثل حسادت صاحبان شغل های مشابه به یک دیگر که مراجعه هر مشتری به رقیب را کاهش یک مشتری دکان خود تلقی می کنند.

بعضی حسادت ها هیچ مبنای عقلی و قابل رؤیت ندارد. مانند حسادت مردی که چهل سال عبادت شیطان را کرد و وقتی ابلیس بر او ظاهر شد و به پاس عبادت چهل ساله حاجتش را پرسید، از این که همسایه اش گاوی دارد که از شیر آن استفاده می کند گله کرد. اما وقتی شیطان قصد هدیه کردن گله ای بی شمار از گاوان را به او داشت، با رد این احسان از شیطان خواست که فقط گاو همسایه را بی سر و صدا بکشد!

ظاهراً بسیاری از آدم ها با این خلجان درونی که دقیقاً مصداق همان «زخم هایی است که انسان را از درون می خورد و نابود می کند» کاری نمی توانند بکنند و به فرموده حضرت امام جعفر صادق(ع) گاه تا آن جا پیش می روند که به این که فلانی در موضع و موقعیتی است که می تواند به آن ها یاری کند و این کار را هم می کند، حسادت می ورزند!

اما موضوع حسادت ما به همکارانمان اندکی پیچیده تر و شگفت انگیز تر از سایر موارد است. تجربه چهل ساله من نشان می دهد موکل هیچ وکیلی سراغ وکیل دیگر نمی رود و اگر رفت به این معنی است که به علتی از وکیل قبلی خود نا امید و سرخورده شده است. یعنی مجدداً نزد وکیل قبلی خود باز نخواهد گشت. از طرفی تبلیغات در کار وکالت ممنوع است، بنابراین هیچ وکیلی نمی تواند با آوازه گری و تبلیغات، موکلین دیگران را به سوی خود جلب و جذب کند. بنابراین حسادتی که ممکن است ما به عنوان وکیل به همکاران خود بورزیم، تنها از نوع حسادت آن مرد «شیطان پرست» می تواند باشد! زیرا حتی وقتی در دعوایی مقابل همکار خود قرار می گیریم، برد و باختمان تبعات مالی نمی تواند داشته باشد. یا بهتر بگویم «نباید» داشته باشد، زیرا باید به موکل فهمانده باشیم که متعهد به وسیله هستیم، نه نتیجه، و دریافت حق الوکاله را هم قطعاً به نتیجه نباید مرتبط کرده باشیم.

با این مقدمات، این که وکیل به همکارانش حسادت بورزد و سعی در تخریب شخصیت آن ها داشته باشد، یا سعی کند کارهای بزرگ و مهم آن ها را کوچک جلوه دهد یا بپوشاند یا به خود نسبت دهد، تا حد زیادی غیرقابل قبول و شگفت انگیز است، اما متأسفانه موارد آن اندک نیست.

یکی از موارد نادری که در این چهل سال باعث درگیری لفظی من با برخی از مراجعین ام شده است، حالاتی بوده که فردی که قبلاً وکیل داشته و در یک مرحله محکوم شده یا کل قضیه با محکومیت او پایان یافته، برای چاره جویی نزد من آمده و ضمن شرح ماجرایی محابا به این که «وکیلم با طرف ساخت» اشاره کرده و با عکس العمل فوری و شدید من مواجه شده که «چگونه به خود اجازه می دهید کسی را که حضور ندارد و قادر به دفاع از خود نیست به چنین کار ننگین و خیانت بزرگی متهم کنید؟»

بدیهی است اگر نتیجه بررسی سوابق ارائه شده از جانب فرد مراجعه کننده احراز قصور یا تقصیر یا خیانت وکیل قبلی او باشد، پس از اطمینان از این تشخیص، در دلالت فرد زیان دیده به دادسرای انتظامی کانون وکلا تردید نباید کرد. اما به اصطلاح «دَم به دَم» افرادی که غیر منصفانه و با خیره سری به وکیل پیشین خود حمله می کنند و به او نسبت «ساختن با طرف» را می دهند، نباید داد. بی گمان چنین موکلی در مورد ما هم چنین چیزهایی خواهد گفت و به کل صنف لطمه خواهد زد.

به طریق اولی این که به همکاران خود حسودی کنیم و به خاطر این حسادت به بدگویی از ایشان بپردازیم یکی از آسیبهای اصلی این حرفه است که در تحلیل نهایی همچون «بوم رنگ» به سوی خودمان بر می گردد. زیرا این حرکت، داوری جامعه را درباره وکلا- به طور کلی- منفی می کند و همه ما وکیل هستیم.

این که خود را از نظر علمی و فنی- یا از هر جهت دیگر- از همه همکاران بهتر و بالاتر بدانیم (حتی در حد مگالومانیا یا جنون خود بزرگ بینی) یک مطلب است، اما این که این احساس ما نسبت به خودمان باعث شود دیگران را تخریب کنیم چیز کاملاً متفاوتی است. اولی یک کسالت فردی و شخصی است که شاید سعی در، از قوّه به فعل درآوردنش، تا حدی سازنده و مثبت باشد، اما دومی بی تردید به کل حرفه و صنف آسیب می رساند. به عبارت روشن تر وقتی ما به همکاری حسد می ورزیم و به این علت در تخریب او می کوشیم، در نهایت امر خود و هم صنف مان را خراب می کنیم و به هر دو آسیب می رسانیم.

ث ـ شخصی شدن دعاوی

تردیدی نیست وکیل موظف است آنچه را می تواند برای موکلش انجام دهد و تمام توانائی های خود را در دفاع از او به کار گیرد، به نحوی که وقتی با خود خلوت می کند از آنچه برای موکل انجام داده راضی باشد. اما از این نباید پیش تر رفت. اگر پرونده های وکیل برای او جنبه شخصی پیدا کند، به این معنی که حاکم شدن یا محکوم شدن در دعوی برای او یک برد یا باخت شخصی تلقی شود، نه پیروزی یا شکست در یک امر حرفه ای و کاری، آسیب ها و ضایعاتی به شرح آتی بروز خواهد کرد:

1-      هر فرد عادی ممکن است یک یا چند پرونده مدنی و کیفری در طول حیات خود داشته باشد و البته اکثریت مردم حتی یک مورد هم ندارند و آن چه که مصطح است «یک بار هم کلانتری نرفته اند». البته کسانی هم هستند که به لحاظ نحوه انجام حرفه و شغلشان و این که یا بی احتیاط و بی مبالات هستند و یا خود رابیش از حد زرنگ می پندارند و می خواهند به همه اهداف از راه های میان بر برسند، دعاوی متعدد مدنی و کیفری پیدا می کنند. برای گروه اول دعوایی که دارند مهمترین مسأله جهان است و برد یا باخت در آن، علاوه بر نتیج مادی که دارد، می تواند وضعیت روانی و عصبی ایشان را بهبود بخشد یا کاملاً در هم بریزد. در مورد گروه دوم هر چند آثار برد و باخت به شدت دسته اول نیست اما آثار مادی یا معنوی دعاوی جزدی از زندگی آن ها است و خواه ناخواه دگرگونی های جدی در وضع روحی یا عصبی ایشان ایجاد می کند.

اگر وکیل از جهت تأثر از نتایج پرونده هایش، در هر مورد، دقیقاً در عرض موکلین اش قرار گیرد و به اندازه آن ها خوش حال یا بد حال شود و این حالات در طول زمان ادامه و استمرار داشته باشد نتیجه قطعاً بروز بیماری های عصبی به ویژه افسردگی و اضطراب خواهد بود. زیرا موکل شکست خورده در دعوا باید با همان یک مورد شکست کنار بیاید و روحیه خود را ترمیم کند. موکل پیروز شده در پرونده هم با شادی ناشی از پیروزی به جنگ افسردگی ها و ناملایمات دیگر زندگی خود می رود اما وکیلی که پرونده ها برایش جنبه شخصی دارد ناچار با انبوهی از شکست ها و ضایعات فردی و خصوصی(ونه باخت در یک نبرد حرفه ای) مواجه و درگیر خواهد بود و این درگیری در طول زمان ادامه خواهد یافت و طبیعی و بدیهی است که این مقدار «شکست شخصی» از تحمل یک فرد بیرون است. از آن جا که مسلماً وکیل نمی تواند در همه پرونده هایش موفق باشد- هر چند که موکلین و دعاوی را با نهایت دقت و پس از حصول اطمینان از موفقیت نهایی برگزیند- ناچار از نظر منطقی احتمال عدم موفقیت در نیمی از پرونده هایش وجود دارد. این پنجاه درصد وقتی جنبه شخصی داشته باشند برای تخریب اعصاب و روان یک وکیل کاملاً کفایت می کند: زیرا طعم شکست و آسیب ناشی از آن چنان تلخ و گزنده و غیرقابل تحمل است که شادی و غرور حاصل از پیروزی در پنجاه درصد دیگر پرونده ها نمی تواند آن را جبران و منتفی کند. شکست برای موکل همچون سنگی است که بر سرش می خورد. ممکن است سرش را بشکند یا، احتمالاً در مواردی، نابودش کند. اما معمولاً از این ضربه جان سالم به در می برد. اما شکست های موکلین برای وکیلی که این موارد برای او جنبه شخصی داشته باشد، آواری از سنگ های ریز و درشت است که وکیل بی گمان در زیر آن ها مدفون خواهد شد و باید قبول کرد که این «شخصی پنداری» در نحوه تعقیب کار ومآلاً در نتیجه نهایی هم تأثیر مثبتی ندارد. زیرا وکیلی که به اصول اخلاقی و ضوابط قانونی حرفه خود متعهد و مأخوذ است، بی شک آن چه را در توان دارد برای دفاع از موکل انجام می دهد و «شخصی شدن» صرفاً یک تحول و خلجان ذهنی مخرب است که اثر وضعی و خارجی ندارد.

2-      یک فرد ممکن است برای موفقیت و پیش رفت در امور خود در مواردی از خطوط قرمز اخلاقی و قانونی عبور کند. انکار این موضوع نزد عقلا کاری بیهوده و عبث است و از آغاز تاریخ نیز چنین بوده. درگیر و دار خودخواهی و غیرخواهی، رعایت تقوا یا پیروی از نفس اماره بالسوء، در نظر گرفتن منافع اجتماعی یا ترجیح دادن خواسته های فردی، فرد عادی ممکن است دچار لغزش شود و قانون و اخلاق را ندیده بگیرد. چنین حالاتی کم و بیش در زندگی هر فردی پیش می آید و اثر آن از یک سو نامشروع و نامطبوع شمردن موفقیت ناشی از این حرکات است (البته در مورد کسانی که به اصطلاح«از این حرف ها سرشان نمی شود» و از سویی دیگر احساس گناهی است که با فرد می ماند و می تواند در میان مدت یا دراز مدت زندگی او را بر هم زند(ایضاً در مورد همان کسان). وقتی چنین رویدادی در یک پرونده قضایی برای یک فرد رخ دهد چون حالتی استثنایی است بلاخره- با توجه به وضعیت فکری و تربیت خانوادگی و ویژگی های مذهبی و احساسی اش- به نوعی با آن کنار می آید. از ابزارهایی چون توبه و توسل به عذر اضطرار و اجبار و امثال این ها استفاده می کند و اگر فرد صحیح العملی باشد، این اقدام استثنائی به اصطلاح «ترمز» و عامل بازدارنده ای خواهد بود که او را از تکرار موارد مشابه باز خواهد داشت. وکیلی که کارهای حرفه ای برای او جنبه شخصی پیدا کرده است، به لحاظ وجود این حالت، به هیچ وجه، مجاز به عبور از خط های قرمز و مرزهای قانون نیست.

اگر اقدام فرد عادی –و موکل در این گونه موارد قابل دفاع و قابل قبول نیست، اما حب ذات و وجود ضعف های بشری شاید حدوث آن را قابل توجیه کند، بدون آن که از میزان قبح یا شدت مجازات آن بکاهد. لکن چنین حرکت و اقدامی از وکیل، به هیچ شکلی قابل توجیه نیست و مسؤولیت اخلاقی و صنفی و قانونی وکیلی که برای پیش بردن دعوای موکل – که برای او جنبه شخصی پیدا کرده – قانون یا اخلاق را نادیده می گیرد، صد چندان و دفاع و توجیه و تعذر چنین وکیلی غیر قابل قبول و غیرقابل استماع است.

اشکال دیگری که بر این موضع گیری وکیل وارد و موجب وهن حرفه و آسیب رسانی به آن می شود، این است که این نحوه عمل و اقدام به آسانی به «عادت» تبدیل می شود. معتاد شدن فرد عادی به قانون شکنی و عدم رعایت ضوابط اخلاقی، پدیده ای است که خود او و خانواده و اطرافیان اش را درگیر می کند و برخورد قانونی با او هم اثر و انعکاسی محدود دارد. اما همین پدیده وقتی به وکیل دادگستری مربوط باشد کل صنف و حرفه را تحت تأثیر قرار خواهد داد و کسی هم نخواهد پذیرفت که وکیل در حد شخص موکل – و گاهی بیش تر و فراتر از او – دل مشغول کار موکل بوده و به این علت قانون شکنی کرده و از خطوط قرمز گذشته است.

فراموش نکنیم که متن سوگند نامهء وکلا، ایشان را از هر نوع اقدام ناروا در امور فردی و شخصی و خصوصی شأن منع کرده است.

پایان قسمت دوم

منبع : ماهنامه مدرسه حقوق-شماره 63-1390

آراء نویسندگان ، لزوماً دیدگاه " کنگره ملی وکلا " نیست.

    

پست های مرتبط

نظرات (1)

  • نرگس زارع زاده1391-07-03 پاسخ

    باسلام: جانا سخن از زبان ما میگویی مشکلاتی که همواره با آنها دست به گریبانم و باعث ترس من از این حرفه شده اند

افزودن نظر

مشترک شدن در خبرنامه!

برای دریافت آخرین به روز رسانی ها و اطلاعات ، مشترک شوید.